من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

24 ●

به این توجه کردم وقتی حالم خوبه بیشتر دلم می خواد بیام بنویسم اینجا

نوشته ی های خوبم حال بدمو خوب می کنه ...

وقتی حالم خوب نیست میرم سراغ قلمو کاغذ ...

انگار وقتی جوهر خودکار میره رو کاغذ ناراحتیامم از وجودم بر میداره و با خودش می بره

نوشتن خیلی خوبه خیلی

همه چی یه طور غیر عادی ای داره خوب پیش میره و درست شده

به جرئت می تونم بگم این اولین باره تو دوران المپ احساس آرامش می کنم ...

سوالا برام زندگیه ...

باهاشون نفس می کشم

من خوشبختم

چون کنار کسایی زندگی می کنم که با تمام وجود دوسشون دارم

خدایا شکرت

23 ●

این یعنی تهه تهه تهه دوست داشتن

کمتر ۲۴ ساعت بعد از این که کلی نق بزنی و نا امید بشی

یهو میاد  

یهو همه چیزو عوض می کنه

کی‌ مثه اون می تونه این طوری باشه

که باوجود همه ی بدیات ،  

همه کج خلقیات و ناامیدیات

این جوری بهت چشمک بزنه  

این جوری بغلت کنه و بگه

وروجک

غصه ی چیو می خوری تا من اینجام ؟ هان ؟

حالا دیگه میگی من خودمو بهت نشون نمیدم ؟

اووم اره شایدم راس میگی ..  

این چن وقته نا محسوس هواتو داشتم

ولی حالا دیگه چی می گی ؟  

بازم حرف داری ؟  

دیگه واضح تر از این میخواستی ؟  

توام بخندیو بگی :  

خب چی کار کنم  

دست پرورده ی دیوونه ی خودتم دیگه  

اخه اگه تو رو حس نکنم که  بیچارم  

اگه شبا باهات حرف نزنم می میرم  

وای نمیدونی امروز تو چه شوکی بودم که  

اون لحظه اول که اصن یادت نبودم راستش  

ولی بعد که به حرفای دیشبم فک کردم کلییییییی خوشحال شدم  

نمی دونی چه حس خوبیه بفهمی یکی حرفاتو میشنوه و نمی خواد ناراحتیو نا امیدیتو بشنوه

خدای مهربونم

هیچی نمی تونم بگم  

خیلی مهربونی خیلییییییی  

بودنتو با جز جز وجودم حس کردم  

حتی تو فکرمم نمی گنجید انقد زود جوابمو بدی  

خواهش می کنم دیگه نا محسوس نباش  

خواهششششش  

پ.ن: فوق العاده ترین حس دنیاس وقتی معشوق ادم هواسش بهت هس  

مرسی که کنارمی عشقم

22 ●

وقتی کسیو داری که باهاش حرف می زنی

هر چند کوتاه هر چند کم

درست اون لحظه ایه که یه انرژی دوباره برای ادامه مسیر پیدا می کنی

مسیری که هر چند وقت یه بار باید براش سوخت گیری کنیو دوباره ادامه بدی ...

- که زمانش بستگی به سوخت قبلی داره ...

خدایا لطفا این افرادو برام نگه دار ...

21 ●

بسان رود

که در نشیب دره سر به سنگ می زند

رونده باش ...

امید هیچ معجزی ز مرده نیست 

زنده باش ...

#هوشنگ_ابتهاج

20 ●

یکی از فوق العاده ترین حسایی که المپ به ادم میده ،

حس کنجکاویه ..

کنجکاویه این که پشت یه فرمول ساده چه اثباتای زیادو خفنی وجود داره ...

این اُلی خیلی باحالههههه خیلییییی

لذت بخش تر از این وجود نداره که یه درسنامه ی فیزیک بخونیو بدونی پشت این فرمولای ساده ای که دنیا رو‌معنی می کنه چه اثباتی وجود داره ...

این‌ که دونه دونه ی قوانین ترمورو از اوله اول با تابع احتمالش اثبات کنی تو ذهنتو تعجب کنی بقیه چرا اصن این چیزا براشون مهم نیست ...

البته خودمم همین طوری بودم قبلا

ولی رفتن تو دله اُلیو کار کردن با یه استاد خفن ،

آدم و تغییر میده ...

خوشحالم از اینکه دارم نجومی میشم ...

خیلی خوشحال ...

19 ●

از تو دلگیرم

که نیستی کنارم

من دارم می میرم

تو کجایی

من باز بی قرارم

میدونی جز تو

کسی رو ندارم

باورم نمیشه انقد آسون رفتی

از کنارم ...

18 ●

یه شرایطی بود که دلم می خواست بنویسم.

بلاگفام نمی دونم دوباره چش شده میگه به علت بروز رسانی نمیشه وارد مدیریت شد! :|

ولی خب دلم می خواست بنویسم. بعدا  همه ی اینارو وارد وبم می کنم

الان ساعت 00:54 بامداد روز سه شنبه ، 24 شهریور 94 یعنی یک هفته قبل از بازگشایی مدارسه ...

یه حس غریبی دارم. کاش میتونستم صدامو ضبط کنم به نظرم خیلی حس خوبیه.

همین الان به ذهنم رسید.

این حسه عجیبیه که بخوای ببینی از خودت راضی ای یا نه ..

وقتی بهش فک می کنم می بینم بزرگ ترین حسرتی که تو زندگیم داشتم و دارم اینه که 15 سال از عمرمو تقریبا هدر دادم .

نه این که چیزی یاد نگرفته باشما ، نه .. حس می کنم می تونستم فعال تر باشم و تو زمان های مختلف تصمیمای بهتری می گرفتم ..

حداقلش بیشتر کتاب می خوندم ..

خیلی بیشتر از این که الان کلی کتاب ناخونده داشته باشمووقت برا خوندنشون نداشته باشم ...

به نظرم کتاب خوندن مثبت ترین کاریه که ادم می تونه برا خودش بکنه.

بهترین هدیه ایه که آدم می تونه به روحش بده ..

فهرست کتابایی که می خوام بخونم خیلی زیاد شده ..

به حدی که کلی حسرت می خورم که نمی تونم کتابای مورد علاقمو الان دوباره بخونم ..  

کتاب خوندن یکی از بهترین اتفاقاییه که تو زندگیم میوفته ..

دلم می خواد برا یه مدت یه ماهه بفرستنم تو یه اتاق، کنار دریا ..

با فول آرشیو کتابای دکتر شریعتی، حسین پناهی، پائولو کوئیلو و دیوان بی نظیر فروغ و ....

دلم می خواد اون یه ماه و زندگی کنم ..

و با یه ذهن باز بیام برا ادامه ی راه ...

یکی دیگه از کارایی که خیلی دلم می خواد انجام بدم و از انجام ندادنش کلافه ام، زبان خوندنه ...

الی می گفت یکی از استادای زبانشون که خیلیم خفنه ، از 18 سالگی شروع کرده به زبان خوندنو تو اون زمان فقط زبان خونده ..

الان که دارم می نویسم خیلی حس بهتری دارم.

نوشتن باعث میشه ذهنم برا خوندن باز تر بشه ..

نمی دونم چرا .. ولی خیلی خوبه ..

به نظرم هرکس نیاز داره از حسش بنویسه ..

حالا هرجا که می خواد ..

به شخصه فک کنم 3-4 جا برا نوشتن دارم ..

که هر وقت با توجه به حالم میرم سراغ یکیشون ..

به نظرم نویسنده ها یکی از خوشبخت ترین آدمان ..

و البته با مسئولیت سنگین ..

از طرفی آدم وقتی می نویسه و بعده چن وقت به نوشته های قبلنش نگاه می کنه حس خوبی پیدا می کنه ..

از این که چقد تو یه زمان می تونسته خوب نگاه کنه یا برعکس ..

تو یه لحظه چی از فکرش گذشته و چی نوشته ..

نگاه کردن به نوشته های قدیمی حال آدمو بهتر می کنه ..

خیلی بهتر ..

فک کن وقتی نا  امیدیو میری نوشته هاتو می خونی ،

یادت میاد تو گذشته چه انگیزه و هدفی برا دنبال کردن این راه داشتی ..

تو وبلاگ، تو یکی از پستا خطاب به خدا نوشته بودم :

خدایا! زندگی کردن قشنگ ترین چیزی نیست که بهم دادی ..

الان می خوام کاملش کنمو بگم :

قشنگ ترین چیزایی که بهم دادی ،

حس خوبه دوست داشتنه ،

یادگرفتنه ،

حس کردنه ،

کتاب خوندنه ،

لذت بردنه ،

بزرگ شدنه ...

دلم می خواد بزرگ شم ..

نه سنی ..

دلم می خواد روح بزرگی داشته باشم

دلم می خواد ، یه دختر آزاده ی محکم باشم  یه دختری که بجز ناراحتیه خدا از هیچی نترسه ..

دلم می خواد اول مثه دکتر حسابی مورد تایید بزرگترین فیزیکدان عصر خودم قرار بگیرم و بعدش تلاش کنم برا بزرگ ترین شدن ..

بزرگ بودن به این نیست که با سهمیه یه دانشگاه خوب قبول شی اصلا به دانشگاه خوبم نیست ..

بزرگ بودن یعنی بفهمی ..

همه چیو ..

از درد مردم گرفته تا وجود آفرینشو ..

من می خوام آدم بزرگی بشم می خوام آزادیو به بقیه بشناسونم ..

می خوام بفهمم .. می خوام بدونم .. و برای این خواستن تا پای جونم تلاش می کنم ..  

پایان 1:35 بامداد روز سه شنبه 24 شهریور    

پ.ن: بالاخره بلاگفا درست شد

بعدا نوشت: فک کنم تو مسیر رسیدن به خواسته هام قرار گرفتم

17 ●

خیلی وقتا ، پیش خودم فک می کنم ، که چقد تنهام ...

بعد میگردم دنبال دلیل این تنهاییه ..

وقتی بش فک می کنم می بینم ، تنهاییمو ترجیح میدم به خیلی چیزایی که با بقیه قراره بهم تحمیل شه ..

چطور می تونم پیش کسانی باشم اعتراض تو زندگیشون هیچ جایی نداره ؟

پیش کسایی که رضایت خدارو تو‌ عذاب خودشون می بینن ؟

پیش کسایی که کورکورانه پایبند رسوم و قدیمی و به قول خودشون اصالتشون هستن ..

در حالی که تو دنیای امروز براشون ضرره

کسایی که حلال خدارو بد می دونن و با حرام خدا می سازن ؟

کسایی که به اسم تقدیر برا زندگیشون تلاش نمی کنن و با هر اتفاق نا گواری از زندگی دست می کشن ..

نه .. نمیشه با این آدما زندگی کرد

آدمایی که فقط یاد گرفتن نظرشونو بگنو خیلی ظریف و تمیز تحمیلش کنن و حتی طاقت شنیدن نظر مخالف و یا شنیدن اصلاحات حرفشونو ندارن ..

آدمایی که نمی فهمن آزادی یعنی چی ..

آدمایی که اصن هجی کلمه آزادی بیان براشون سخته

کسایی که حاضرن انقد تو منجلاب زندگیشون بمونن تا بپوسن ولی نه جرعت اعتراض دارن نه جربزه ی تلاش برای تغییر

آدمایی که انقدر ضعیفن که سپر تقدیرو قسمتو گرفتن روبروشونو جرئت حرکت ندارن

چطور می تونم بین این آدما باشم در حالی که از بچگی بهم درس آزادگی دادن ؟

چطور می تونم امام علی (ع) و دکترو شریعتی رو الگوی خودم قرار بدم و آزادگیمو فراموش کنم ؟ کسایی که زندگیشونو وقف اعتراض برای بدست اوردن خوبیو آزادی کردن ..

و بین آدمایی باشم که جرئت بحث کردن ندارن

آدمایی که تفکرات قدیمیو پوچشونو کردن ریسمانی برای نگه داشتن خودشون و حالا از ترس آسیب دیدن اون ریسمان

بدون این که ذره ای فکر کنن

بدون دلیل و منطق با چشمایی کورو گوش هایی کر فقط به فکر توجیح کردن خودشونو مراقبت از زندگیشون در مقابل ریسمان پوسیدشون هستند.

اره من تنهام چون فقط منم که اعتراض می کنم

فقط منم که حاظر نیستم زیر بار حرف زور برم

فقط منم که حاظرم تا پای جونم از حقه نا حق شده ی خودمو هم نوعم دفاع کنم

پس به تنهاییم افتخار میکنم و با تمام قدرتم تلاش می کنم برای انتقال افکارم به نسل های بعدم

من تنهام و این تنهاییمو از دست نمیدم

حتی به قیمت جونم

چون شرف روحم از بقای جسمم با ارزش تره ...

16 ●

اگر باور کنم که پیروز میشوم،

پیروزی هم به من باور خواهد داشت.

هیچ عمری بدون کمی جنون کامل نمی شود...

15 ●

پر از حس خوبمخندهآرام

14 ●

ساعت ۲:۴۱ دقیقه صب روز یکشنبس

۳-۴ ساعت دیگه باید بیدار شم دارم از خستگی می میرررررررممممم

ولی خوابم نمی بره :|

کمکککککککککک

وای هواااررررررررر

یکی منو نجات بــــددددههههه

13 ●

#من هیچ وقت بهترین دوست کسی نبوده ام.حتی بهترین دوست بهترین دوستانم.حتی بهترین دوست کسی که خیلی دوسش داشتم.من از آن دسته آدم هایی نیستم که ماندگار می شوند،می چسبند یک جایی گوشه ی ذهن شما و کنده نمی شوند.بامزه نیستم.یک جوری که از خنده دل و روده تان بپیچد به هم و وقتی نیستم بگویید جای فلانی خالی،اگر بود چقدر خوش می گذشت.آنقدری کتاب نخوانده ام ،فیلم ندیده ام ،سفر نرفته ام،تجربه های جالب انگیز نداشته ام،یا موسیقی شناس نبوده ام که بشود باهام حرف های این شکلی زد.کلمات منحصر به خودم ندارم که به واسطه یشان یادم بیفتید.لحنم،قیافه ام،لباس پوشیدنم و حرف هایی که میزنم خیلی معمولی هستند.همیشه تنها بوده ام و عمق این تنهایی را آنچنان دوست دارم که آن را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنم.چون خودم را در آن معمولی یافتم... من هیچ ایده ای ندارم برای نجات دادن دنیا.خیال پرداز خوبی نیستم.همه چیز را همان شکلی می بینم که هست و همه را همان جوری می پذیرم که هستند.کسی را سوال پیچ نمیکنم اصراری ندارم که کسی خودش،دنیای شخصی اش یا گذشته اش و حالش را تمام و کمال برایم توضیح دهد.فکر میکنم اگر لازم باشد چیزی را بدانم آدم ها خودشان می آیند و همانقدری که لازم است در موردش برایم حرف می زنند.بله من مدت هاست که هیچ اصراری ندارم به هیچ چیزی.اصراری ندارم به برآورده شدن خواسته هایم.اصراری ندارم به اینکه اگر خیلی دلتنگش شدم خیلی دلتنگم شود.اگر خیلی دوستش دارم خیلی دوستم داشته باشد.اصراری ندارم به فهمیده شدن،به درک شدن ،به اینکه یکی گوش باشد برای غصه های کوچکم.اصراری ندارم به غافلگیر شدن به عوض کردن اطرافیانم،به اثبات درست بودن عقایدی که خودم هم هیچ اطمینانی به درست بودنشان ندارم.حتی اصراری ندارم به زنده بودن ،به زنده ماندن.من معمولی ام،و معمولی بودن هیچ غمگین نیست به نظرم.معمولی بودن فقط خیلی معمولی ست.معمولی بودن شاید همان دلیلی است که باعث می شود بهترین دوست کسی نباشم.کسی که وقتی از هم پاشیده ای بهش زنگ بزنی و بگویی بیا جمعم کن.شاید این معمولی بودن خوب باشد برای بقیه.یکجوری که جای خالی ام نه به چشمشان بیاید،نه بگذارد هیچ دردی بپیچد توی دلشان...

#فرهاد_نوری

پ.ن : یه جاهایی تو زندگی هست که خیلی غصه می خوری ..

یه جاهایی که دلت میگیره از تنهاییت ..

جاهایی که هیچیه هیچی دیگه نمی تونه خوشحالت کنه ..

دیگه اعتراض نمی کنی ..

داد نمی زنی ..

غر نمی زنی ..

فقط آروم می شینی یه گوشه و نگاه می  کنی ..

با یه حس خنثی ..

بدون حتی غم ..

خودتم از آرامشت تعجب می کنی ..

این جاها آخر خط اهمیت دادن به احساسته ..

جایی که دیگه هیچیه هیچی برا از دست دادن نداری ..

که بخوای پاشیو براش بجنگی ..

اون جا ته ته ته زنده بودن روح و احساسته ..

که باید بشینی یه گوشه و همه چیرو بسپری دست اون بالایی ..

خسته شدی اما ته دلت ایمان داری که یه روزی بالاخره جواب همه ی این بدیا داده میشه ..

و فقط به این امید زندگیتو ادامه میدیو سعی می کنی هواستو از همه چی پرت کنی ..

از ته دلت می خوای که تنهاییتو حفظ کنی برا خودت و یه قلمرو بزرگ از دیوارای بلند بتونیه بدون در، دور خودت بسازی ..

مثه قلعه ی راپانزل .. انقدر بلند که فقط با پرواز کردن و اوج گرفتن بتونی ازش بری بیرون .. 

و چقد شیرینه این رها شدن از خودت و اوج گرفتن به سمت اون بالایی ..

خدا جونم ،

زندگی کردن قشنگ ترین حسی نیست که بهم دادی ...

اون روز دور نیست ..

می دونم کمکم می کنی ...

12 ●

ساعت نزدیک 4 صبحه و من عجیب احساس نیاز به نوشتن می کنم ...

پر از حس متضادم ، خوب و بد .. که بده داره غلبه می کنه

به جرعت می تونم بگم این دوسال از زندگیم که به المپیاد اختصاص داده شده ، یکی از سخت ترین ، عجیب ترین ، پرفرازو نشیب ترین و بهترین و شاید بدترین سالای عمرم باشه ...

این حسه اصلا به خاطر یاد نگرفتم یا نخوندن و عقب موندن از برنامه درسی نیس ...

چون همه چی رو رواله ...

این حسه مهمون نا خونده ی قلب و ذهنمه که دلش می خواد این مدت فقط تموم شه ...

ناراحتم و هیچی مثه یه موفقیت نمی تونه خوش حالم کنه ...

فک کنم این موفقیت رو تو آزمون ۸ مرداد باید بدست بیارم که همراه با یه انگیزس برام ...

کتاب ۱۱ دقیقه پائولو کوییلیو ... عجیب حالمو بهم ریخت ..

چقدر بد بود که اولین تجربم با این نویسنده بنام با بقول خودش سخت ترین کتابش شروع شد ...

دلم می خواد پرواز کنم به سمت روزایی که واسه رسیدن بهش لحظه شماری می کنم ...

واسه دیدن شهر دریایی ها

خدا بامنو تو تو یک قایقیم

خدابامنه تا تو بامن عجینی

کی میگه بد عشق پاک زمینی

11 ●

خب ...

بعد تقریبا یک هفته اومدم تا یه چیزی بنویسم ...

همه چی داره خوب پیش میره اگه من آدمانه تر درس بخونم خنده

پیش به سوی موفقیت بزررررگگگگگگ 

پ.ن 1 : تصمیم گرفتم خودمو تنبیه کنم یکم و از یک سری چیزا محروم :)اگه نتیجه داد میگم چرا ...

پ.ن 2 : باید رو رفتارم با دیگران یه مقدار تجدید نظر کنم ...

خیلی بعدا نوشت: اصن یادم نمیاد چرا باید خودمو تنبیه می کردی :دی

10 ●

کارنامم اومد و جمعا 100 شده بودم از 450 و میگن انگار کف 170-180 بوده ..

یعنی به اندازه ی یه سوال از کف پایین تر شده بودم که برام کلی ارزش داره ..

من امسال فقط به اندازه ی 5 ماه جدی المپ خوندم ..

اونم با چه بدبختی ..

راضیم از خودم چون هم تجربه اولم بود و نحوه ی نوشتن و بلد نبودم،

هم اینکه دیر متوجه یه سری چیزا شدم ..

سال دیگه موفق میشم ..

به معنای واقعی این کلمه ..

9 ●

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

8 ●

کلی از این یه تیکه آرامش گرفتم منلبخند

7 ●

این از بزرگ ترین ریسکای زندگیمه ..

به نظرم دارم با تصمیماتم بزرگ میشم و قوی ..

اصن بدون ریسک کردن که نمیشه به موفقیت رسید ..

من انقد آدم ترسویی نیستم که به خاطر یه نتیجه زود هنگام ، یه مسیر زیبا و پر پیچ و خم و از دست بدم ..

مسیری که کلی می تونم توش رشد پیدا کنم ...

موفقیت برا من فقط و فقط اضافه شدن یه چیزی به عقلمه ..

به درکمه .. به علممه ..  

قبول شدن فقط یه پاداشه و بس ..

همه هدفم قوی شدن تو درسیه که منو انتخاب کرده ..

فیزیک .. آینده ی من نتیجه ی منه و ولا غیر ..

این آدمایی ک قبول شدن براشون بزرگ ترین موفقیت تو زندگیشونرو قبول ندارم ..

در حالی که قبلا این طور فک نمی کردم ..

و همین درک دوباره و نگاه تازه به مسائل برام یه موفقیت بزرگه ... 

بعدشم انقد به خدا ایمان دارم که می دونم جوابا زحمتامو می بینم یه جا .. دیرو زود داره ..

ولی سوخت و سوز اصلاا ..

6 ●

خوووببب بالاخره تقریبا با یک ماه تاخیر امروز ساعت 13:40 نتیج اومد و قبول نشده بودم ..

خیلیم شیک  اصن از این ناراحت نیستم که قبول نشدم ...

چیزی ک خیلی ناراحتم می کنه قبولیه تنها ۴ نفر شهرستانی از بین ۴۴ نفر برگزیده نجوم این دوره ست و این نشون دهنده ی عادلانه نبودن و یکسان نبودن امکانات آموزشی تو کشوره ..

از همه اینا که بگذریم

با تمام قدرتم برا سال دیگه می خونم و به هیچ کدوم از این مسائل توجه نمی کنم ...

من خدارو دارم و اون از اون بالا هم همه چیو می بینه

هم هوامو داره

پیش به سوی موفقیییییتتتتت بزرررگگ

یا علی ...

5 ●

انگار فردا بعد از ظهر دیگه می خوان جوابارو بدن..

آرومم ولی کلی از خودم ناراضیم..

چون این دوهفته اصن درس نخوندم :(

بازم اون هفته اول خوندم ولی این دوهفته..

پووف فردا شب، شب احیای سومه و اصلی..

فردا همه‌چی نهایی میشه برا یه سالمون

نتیجه آزمونم هرچی که باشه،

فردا شب فقط خدارو شکر می‌کنم و  ازش کمک می‌خوام :)

اگه قبول نشم که شکر می کنم بخاطر اینکه این همه کمکم کرده تا اینجا و ازش می‌خوام بازم کمکم کنه تا بتونم قوی‌تر از امسال برا سال دیگه بخونم :)

اگرم قبول بشم که شکر می‌کنم که نتیجه کارمو نیتمو بهم زود نشون داد و ازش می خوام قوی‌تر از قبل کمکم کنه تا تو دوره بترکونم :)

در هر صورت باید کلی تلاش کنم و خداجونمم کمکم کنه :)

مرسی که هستی عشقممممم

من ماگدالینم .. غول تماشا ...