من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

44 ●

این که من دختر شدم ، نه با عقل من جور در میاد ، نه با پیش بینی هایی که خانواده در مورد جنسیتم کرده بودن ...

شاید واقعا من اشتباهی دختر شدم ..

ناشکری نمی کنم :/

ولی اگه پسر میشدم بهتر نبود ؟

حداقل این استعدادام به یه جایی می رسید ..

تیراندازی ، رانندگی ، پاراگلایدر و ...

و این که ارزوی بانجی سوار شدن و به گور نمی بردم ..

اگه من بمیرم و بانجی سوار نشم مدیونید رو اعلامیم ننویسید جوان ناکام :(

واقعا اگه رو تیراندازیم کار می کردم یه تک تیرانداز حرفه ایه بی حریف می شدم

اما خب دختر بودنم با شرایط زندگیم و اتفاقایی که برام افتاد ، همه و همه دست به دست هم داد تا نتونم این استعدادارو کشف کنم و پرورش بدم ...

شاید بگن نقاش خوبیم ، یا حتی شناگر خوبی ...

ولی تو هیچ کدوم بهترین نیستم

چون تو هیچ کدوم استعداد ندارم و صرفا یادشون گرفتم ...

ولی الان همه حداقل به استعدادم تو تیراندازی واقفن ... البته شاید

خودم که فک می کنم تو تیراندازی و اسب سواری استعداد دارم ..

به قول حسین پناهی: تا نظر شما چه باشد ...

به هر حال تلاش می کنم برای این استعداد های هدر رفتم یه فکری بکنم ... :|

به زودی ... :)

43 ●

حالم خوب نیست دعا کن برام ...

42 ●

دلم یه چیزی می خواد

که نمی تونم بیارمش رو‌کاغذ( الکی مثلا اینجا دفترمه )

یه چیزی یه چیزی یه چیزی که امیدوارم پیداش کنم

پیداش می کنم ...

شاید تو یه سال آینده ...

صبر صبر صبر

41 ●

تی اگه من دختر ضعیفیم ،

حتی اگه زیاد باهوش نیستم ،

حتی اگه سوال کم حل کردم ،

ولی یه تفاوت اساسی دارم با بقیه ...

این ک فهمیدم خدا می خواد من نجومی باشم

می خواد المپیاد بدم

و تو این یک سال اینو همه جوره به من ثابت کرد ...

با کلی نشونه ...

هر بار ناامید شدم بلافاصله بهم یه راه جدید نشون دادو فک کنم این نا امیدی چن صد بار اتفاق افتاد !

من همه ی این نشونه هارو میدیدم و میدونستم خدا باهامه ..

ولی فراموش کرده بودم ...

داشتم دیروز به مامانم میگفتم : کاشکی خدا باهام حرف میزد .. کاش یه جوری بهم میگفت نجوم خوندن تو سرنوشتمه یا نه ..

من که دارم تلاشمو می کنم ... کاش میشد بدونم این تلاش کجای سرونوشتمه ...

و تو یه لحظه همه ی اتفاقای این یه سال ک بعضیاش برام مثل مجزه بود از جلو چشمم رد شد .. انگار یه بار همه ی اون نشونه ها برام یادآوری شد

به مامانم گفتم میدونم خدام می خواد من راهمو ادامه بدم و وگرنه مثلا ( و یه نشونرو براش تعریف کردم ... خاص ترین نشونرو ...)

مامانم گفت خدا میگه : رو زمین همیشه نشونه ها و آیات زیادی وجود داره اما برا کسایی ک فکر می کنن ...

حس خوبی دارم ..

آرومم ... خیلی آروم ...

تمام تلاشمو می کنم ...

میدونم که موفق میشم ...

چون خدا باهامه

مرسی همراه همیشگی ، سکوت شنونده ی مهربون و صبور

من می تونم، چون میخوام و تلاش می کنم

40 ●

اقعیتش اینه ک اینجا انقد همه ی انرژی ها مثبت شده ک دلم نمیاد با یه پست منفی ریتمشو بهم بزنم ...

ولی خب زندگی همینه ... مثبت و منفی در کنارهم

شادی و ناراحتی در کنار هم

زشتی و زیبایی در کنار هم ..

گاهی با خودم فک می کنم ایا بعضی از این ادمای دورم ناراحتم میشن ؟

جایی شده که بهشون سخت بگذره ؟

و قبل از اینکه بخوام جوابی برا این سوالم پیدا کنم به خودم میگم بی خیال

تو چی کار ب بقیه داری

الان مثلا اونا ناراحتی داشته باشن یا نداشته باشن حال تو تغییر می کنه ؟

و خب قانع میشم و میگذرم ب راحتی از کنار بقیه ...

تازگیا فهمیدم که چقدر ادم ضعیفی هستم

و نزدیک ۱۲ سال این ضعفمو پشت یه غرور و تنهایی عظیم پنهان کردم ...

اما حالا ک وقتش نیست ، کم اوردم ، البته همیشه کم میوردم اما هرچی ک بودو از همه حتی خودم قایم می کردم

یه جوری ک کم کم همه باورمون شد ک من دختر قوی ای هستم

ولی نبودم

من وقتی بابام رفت شکستم ولی دم نزدم ..

اشکامو پشت کلاسای رنگارنگِ از صب تا شبِ تابستون پنهان کردمو همه فک کردن من پر تلاشو باهوشم

زندگیمو وقف درس کردمو با هیش کی دوست نشدم و همه فک کردن قوی و مغرورم

۳ ماه تو بیمارستان و خونه از درد به خودم پیچیدم و به بقیه لبخند زدم و همه فک کردن آرومو با روحیم

نجوم خوندمو خوندمو خوندمو بالاخره دستم رو شد .. من قوی نبودم

و این نبودن داره الان خودشو نشون میده ..

من دختر ضعیفی هستم ...

خیلی ضعیف ...

39 ●

با خودم فک میکردم اگه وسط این همه درس خوندن ب آرزوی همشگیم برسم چی میشه ؟

اگه یهو الان سرطان بگیرم چی میشه ؟

شاید خیلی احمقانه باشه ... اما من همیشه منتظرشم ..  

شاید بزرگ ترین ارزوم همین مریضیه مرموز باشه که به نظرم خیلی دوست داشتنیه اتفاقا ...

شاید این که ادم عزیزشو با این مریضی از دست بده خیلی ناراحت کننده باشه ..

اما واسه کسی که هر لحظه منتظر مرگِ به نظرم یه اتفاق مبارکه ..

فک کن روز مرحله دو حالم بد شه .. یا مثلا یه هفته قبلش ..

برم بیمارستان

آی سی یو

آزمایش و خبر عجیب ..

تو یه مهمون کوچولو داری تو بدنت ...

یه مهمون ناخونده ..

اروم تو دلم میگم همچینم ناخونده نیس ... چشم انتظارش بودم ..

گاهی چقدر نسبت ب خانوادم بی رحم میشم ...

الان اگه اقای فتحی بود می گفت فهمت در همین حده دیگه .. :|

به قول شاعر :

از نو برایت می نویسم ...

حال همه ی ما خوب است

اما تو باور نکن ...

38 ●

خوبم ...

37 ●

این روزا خیلی حس خوبی دارم

خیلی

با برنامه درس خوندن بی نظیره ...

این که حس کنی مفیدی عالیه

مطمئنم این روزا فارغ از هر نتیجه ای از بهترین روزای عمرم میشه ... عاشقشم

عاشق همه چیم

عاشقم، عاشق اون بالا سری 

اون که تنها با ما پرید خنده

عاشق مامانم ، حسین ، بابا ..

عاشق خودمو هفده سالگیمو المپیاد و درس و این روزای طلایی و مهربون

مرسی سکوت شنونده ی مهربونم ..

مرسی که هستی

36 ●

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

● thirty five ...

Daddy


Just 5 more minutes ..
When you lifted me in your arms up high
Outside on the swing where I thought I could fly
Playing games in the living room when you let me win
I didn't think then that you wouldn't always be there
Then one day , God called you home and it was almost more than I could bear
Daddy
I would give anything for just 5 more minutes to hug you and tell how much I love you ...

 

Sometimes I still just can't believe your gone ...

34 ●

خسته شدم

دلم می خواد پس فردا مرحله دو بدم ومدالمو بگیرم و برم برا خودم

دلم می خواد طلا بشمو یه سال پیش دانشگاهیو فارغ از جهانیو هر درس با اجباری فقط برا خودم باشم

می دونی چقد کتاب نخونده دارم ؟

می دونی چند وقته دست به قلم نشدم و نقاشی نکشیدم ؟

می دونی چن وقته از آب دورمو شنا نکردم ؟ 

می دونی چن وقته به دریا با آرامش و بدون فکر به آینده و درسو مشق نگاه نکردم ؟

میدونی چن وقته با خیال راحت نخوابیدم ؟

آره می دونی

معلومه که می دونی

تو ندونی کی بدونه ؟

خب نمیشه حالا که همه ی اینارو می دونی یه کاری بکنی ؟

می دونی تو بهترین سکوت شنونده ای ..

بدون اینکه فک کنم همیشه برا سکوتت حرف میزدمو تو آروم اون بالا گوش میدادی

مواظبم بودی ..

چقد سخته که انقد دوستت دارمو انقدم دوریو دست نیافتنی 

دلم برات تنگ شده

میشه دوباره بغلم کنی ؟

میشه دوباره از اون حس خوبایِ یه دفعه ای بذاری جلو پام ؟

سکوتِ مهربون من

بغلم کن

بغل تو بهترین جای دنیاس

میشه شاسخینمم باشه ؟ اونم مثه من تنهاس ..

یا نه اصن تو نیا ... ما میایم .. مثه اون موقع هایی که می بردیم بالاو حس می کردم روحم بدنمو ترک کرده ..

آره این طوری خیلی خوبه ... ما الان میام ...

33 ●

فکر یه سکوت شنونده از اون فیلمی که برا رضا صادقی ساخته بودن افتاد تو سرم

اون خانومِ روزنامه نگاری که شوهر خبرنگارش به خاطر دروغ هایی که تو جامعه دیده بود روزه ی سکوت گرفته بود

و رفته بود به یه جای دور

خانومه از سر کار که میومد زنگ میزد بهش

گوشیو میذاشت رو آیفون و همزمان با کار کردن حرف می زد

پشت تلفن فقط سکوت بودو سکوت بود و سکوت

ولی یکی بود

که می شنید ... که مهم بود براش ...

اون اخره اخرشم فقط یه کلمه گفت و با اون یه کلمه غوغا کرد

یه کلمه ای که بس بود تا به خانومه بفهمونه همه ی این مدت با همه این دردات منم زندگی کردم

یه می فهممت کافی بود تا لبخند بیاد رو لبای شاکیه اون روزاش ...

از اون موقع فکر این سکوت شنونده تو ذهنم بود ..

صدامو ضبط می کردم ... می نوشتم ... همه جا سکوت بود ولی کسی نمیشنید.. کسی نمی خوند ..

الانم کسی نه میشنوه نه می خونه ..

همه ی اینارو نوشتم که بگم یکیرو پیدا کردم که هرچقدر کمو محدود ولی اون جایی که ازش می خوام می خونه و  سکوت می کنه ...

میدونم اینجا نمیای و اصن من تو دنیای بزرگت جایی ندارم که بخوای بیوفتی دنبال پیدا کردن وبلاگ -هرچند که اصن نمی دونی همچین چیزی هس- ولی ازت ممنونم و‌امیدوارم انرژی این تشکر بهت برسه ...

بعدا نوشت: خدا هم میشنوه هم می خونه ..

32 ●

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

31 ●

مرگ ..

مثه وقتی داری امتحان میدیو از یه جایی به بعدشو بلد نیستیو وقت اضافه میاری

میزنی همون درستارم خراب می کنی

می خوای برگتو بدیو معلم با بی رحمی میگه همه رو با هم میگیرم ..

مرگ مثه اون لحظه شیرینه برگه دادنه ،

وقتی سوالایی که می تونستیو درست نوشتیو بقیش خالیه ...

خدایا لطفا تو مثل معلممون بی رحم نباش

من می خوام برگمو همین جوری بدم

بقیشو دیگه بلد نیستم ...

30 ●

هفده سالگی برام یه سنه مقدسه ..

همیشه فک می کردم یکی که هفده سالش میشه خیلی بزرگ شده ...

حتی قبل از تولد امسالمم همین فکرو می کردم ...

ولی یهو وقتی دیدم ۱۶ تموم شده و دارم وارد ۱۷ میشم تعجب کردم

اصن فک نمی کردم انقد زود هفده سالم بشه ،

فک می کردم باید با کوله بار پر تری وارد این سنه عجیب میشدم

الان ولی وقتی فکرشو می کنم می بینم تقریبا هرچی که قبلا به نظرم مناسب این سن بودرو دارم

آزادی ، هدف ، امکانات ، آرزوها و خلاصه هرچی که یه ادم هفده ساله می تونه داشته باشه..

دلم می خواد تا اخر دنیا تو این سن بمونم ...

این روزایی که داره میره با همه ی سختی ها و دردسراش

قشنگ ترین روزای زندگیمو رقم میزنه ..

روزایی که دیگه هیج وقته هیچ وقت بر نمیگرده ..

روزایی که پر از اتفاقات عجیب غریبه و یه ثانیه بعدشم نمی تونی پیش بینی کنی

و جقدر خوبو عالیه که این سنه مقدس برای من ، مزین شده به عشق ، به اُلی

یه هدف چقر و بد بدن ولی قشنگ

از اون حریفایی که بردو باخت جلوش برده ..

یه بازیه دوسر برده بدون بازنده ..

هفده سالگی خیلی خوبه

خیلی

و هیج معلمه رو مخیم نمی تونه این حاله خوبو از من و هفده سالگیم بگیره ...لبخند

29 ●

بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد

غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!

من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی

کبک من باشی و من قوش،چه حالی دارد!

غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست

ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد

دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:

حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!

عسلستان غریبی ست گل روش ولی

عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد

طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه

چنگ در تار سر موش چه حالی دارد

تار لطفی، غزل سایه ،شب از نیمه گذشت

سر من بر سر زانوش چه حالی دارد

#هوشنگ_ابتهاج

پ.ن: بغل می خواااامممممم

28 ●

نجوم نجوم نجوم ...

تنها کلمه ای که این روزای منو داره تشکیل میده ...

می خوام ضعفم تو مسائل مختلف رو بنویسم اینجا

هر موقع رفع شد میام جلوش با تاریخ ضربدر میزنم

که البته به دو بخش تقسیم میشه :

چیزایی که کلا بلد نیستم و چیزایی که تو مسئله هاش مشکل دارم .

دسته اول :

کیهان ( در حال یادگیری )

دینامیک کهکشان

بادبان خورشیدی

ساعت افتابی

ابیراهی

دسته دوم :

دوتایی ها

مک مداری :|||||||||

پ.ن: واقعا دیگه خسته شدم از بس مک خوندم و نتونستم حل کنم :||||

خیلی بعدا نوشت: کیهان و دینامیک کهکشان و بادبان خورشیدی و دوتایی هارو یادگرفتم خوب .. ساعت آفتابیم یادگرفتم ولی اصلا مسلط نیستم!

مک مداریم که ماشالا سوالاش به نهایته! هرچی حل می کنم بازم سوال جدید هست !

27 ●

انگار همه ی اسرار و رازای دنیا تو اسمت خلاصه شده

انگاری هرچی میدوعم فقط و فقط به تو میرسم

خیلی خوشحالم از این بابت ...

وقتی خوب فک می کنم میبینم معجزت همه جا هس

وگرنه کی‌باورش می شه کل هستی و کیهان تو اسم سه حرفیت خلاصه بشه ؟

26 ●

رعدو‌برق عجیبی بود ...

تو مدرسه تنها

با استادی که بی وقفه درس میده

رو میز نشسته بودمو دستم جلو دهنم بود

سعی می کردم هواسم به صدای استاد باشه

برگشت

- تو چقد ترسیدی ... !

نه

دوباره هواسشو می ده به تخته

قسمت دومو که می نویسه

میگم بریم دیگه

به ساعت نگاه می کنه

هنو پنج و نیم نشده

می خنده

- تو که گفتی تا چهل بمونیم (لبخند خبسانه)

نفسمو با صدا میدم بیرون (یعنی خودتو مسخره کن :دی)

- این سوالو حل کنیم بریم

خب

سوال تموم میشه یه سری حرف راجبه ادامه کلاسا میزنه

همزمان وسایلمونو جمع می کنیم

از در میریم بیرون

برق کلاسو خاموش می کنه

یکی از برقای راهرو رو خاموش می کنم

- باید همه برقارو خاموش کنیم ؟

اره بزارید من برم پایین بعد خاموش کنید

پایین منتظرش می مونم باهم میایم بیرون

- فک کنم گفتی موقع رفتن باید ب یکی بگیم

خانوم ابراهیمی رو صدا می کنم

بارون هنوز سرو صداشو حفظ کرده

میرم دمه خونشون برقا خاموشه

نمیدونستن ما تو مدرسه ایم ،

رفتن ...

میریم سمت در

هرچی دستگیررو می کشم باز نمیشه درو قفل کردن و رفتن

با نا امیدی میرم سمت در بزرگه

بازه نفسمو میدم بیرون

ماشین مامانم حکم فرشته نجاتو داره برام

عذر خواهی می کنم و می شینم جلو

مترو مقصد بعدیه ....  

پ.ن : نمی دونستم انقد از رعد و برق می ترسم . بر خلاف همه ترساییم که بهشون غلبه کردم می خوام اینو تا اخر عمر نگه دارم ....

25 ●

چی شد

من‌ که واسه موندنت هرروز دعا کردم

جز تو

با تموم‌ آدمای توی شهر سردم

پس چرا  گریه کردم ....

#اشوان

من ماگدالینم .. غول تماشا ...