من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

32 ●

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

31 ●

مرگ ..

مثه وقتی داری امتحان میدیو از یه جایی به بعدشو بلد نیستیو وقت اضافه میاری

میزنی همون درستارم خراب می کنی

می خوای برگتو بدیو معلم با بی رحمی میگه همه رو با هم میگیرم ..

مرگ مثه اون لحظه شیرینه برگه دادنه ،

وقتی سوالایی که می تونستیو درست نوشتیو بقیش خالیه ...

خدایا لطفا تو مثل معلممون بی رحم نباش

من می خوام برگمو همین جوری بدم

بقیشو دیگه بلد نیستم ...

30 ●

هفده سالگی برام یه سنه مقدسه ..

همیشه فک می کردم یکی که هفده سالش میشه خیلی بزرگ شده ...

حتی قبل از تولد امسالمم همین فکرو می کردم ...

ولی یهو وقتی دیدم ۱۶ تموم شده و دارم وارد ۱۷ میشم تعجب کردم

اصن فک نمی کردم انقد زود هفده سالم بشه ،

فک می کردم باید با کوله بار پر تری وارد این سنه عجیب میشدم

الان ولی وقتی فکرشو می کنم می بینم تقریبا هرچی که قبلا به نظرم مناسب این سن بودرو دارم

آزادی ، هدف ، امکانات ، آرزوها و خلاصه هرچی که یه ادم هفده ساله می تونه داشته باشه..

دلم می خواد تا اخر دنیا تو این سن بمونم ...

این روزایی که داره میره با همه ی سختی ها و دردسراش

قشنگ ترین روزای زندگیمو رقم میزنه ..

روزایی که دیگه هیج وقته هیچ وقت بر نمیگرده ..

روزایی که پر از اتفاقات عجیب غریبه و یه ثانیه بعدشم نمی تونی پیش بینی کنی

و جقدر خوبو عالیه که این سنه مقدس برای من ، مزین شده به عشق ، به اُلی

یه هدف چقر و بد بدن ولی قشنگ

از اون حریفایی که بردو باخت جلوش برده ..

یه بازیه دوسر برده بدون بازنده ..

هفده سالگی خیلی خوبه

خیلی

و هیج معلمه رو مخیم نمی تونه این حاله خوبو از من و هفده سالگیم بگیره ...لبخند

29 ●

بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد

غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!

من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی

کبک من باشی و من قوش،چه حالی دارد!

غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست

ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد

دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:

حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!

عسلستان غریبی ست گل روش ولی

عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد

طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه

چنگ در تار سر موش چه حالی دارد

تار لطفی، غزل سایه ،شب از نیمه گذشت

سر من بر سر زانوش چه حالی دارد

#هوشنگ_ابتهاج

پ.ن: بغل می خواااامممممم

28 ●

نجوم نجوم نجوم ...

تنها کلمه ای که این روزای منو داره تشکیل میده ...

می خوام ضعفم تو مسائل مختلف رو بنویسم اینجا

هر موقع رفع شد میام جلوش با تاریخ ضربدر میزنم

که البته به دو بخش تقسیم میشه :

چیزایی که کلا بلد نیستم و چیزایی که تو مسئله هاش مشکل دارم .

دسته اول :

کیهان ( در حال یادگیری )

دینامیک کهکشان

بادبان خورشیدی

ساعت افتابی

ابیراهی

دسته دوم :

دوتایی ها

مک مداری :|||||||||

پ.ن: واقعا دیگه خسته شدم از بس مک خوندم و نتونستم حل کنم :||||

خیلی بعدا نوشت: کیهان و دینامیک کهکشان و بادبان خورشیدی و دوتایی هارو یادگرفتم خوب .. ساعت آفتابیم یادگرفتم ولی اصلا مسلط نیستم!

مک مداریم که ماشالا سوالاش به نهایته! هرچی حل می کنم بازم سوال جدید هست !

27 ●

انگار همه ی اسرار و رازای دنیا تو اسمت خلاصه شده

انگاری هرچی میدوعم فقط و فقط به تو میرسم

خیلی خوشحالم از این بابت ...

وقتی خوب فک می کنم میبینم معجزت همه جا هس

وگرنه کی‌باورش می شه کل هستی و کیهان تو اسم سه حرفیت خلاصه بشه ؟

26 ●

رعدو‌برق عجیبی بود ...

تو مدرسه تنها

با استادی که بی وقفه درس میده

رو میز نشسته بودمو دستم جلو دهنم بود

سعی می کردم هواسم به صدای استاد باشه

برگشت

- تو چقد ترسیدی ... !

نه

دوباره هواسشو می ده به تخته

قسمت دومو که می نویسه

میگم بریم دیگه

به ساعت نگاه می کنه

هنو پنج و نیم نشده

می خنده

- تو که گفتی تا چهل بمونیم (لبخند خبسانه)

نفسمو با صدا میدم بیرون (یعنی خودتو مسخره کن :دی)

- این سوالو حل کنیم بریم

خب

سوال تموم میشه یه سری حرف راجبه ادامه کلاسا میزنه

همزمان وسایلمونو جمع می کنیم

از در میریم بیرون

برق کلاسو خاموش می کنه

یکی از برقای راهرو رو خاموش می کنم

- باید همه برقارو خاموش کنیم ؟

اره بزارید من برم پایین بعد خاموش کنید

پایین منتظرش می مونم باهم میایم بیرون

- فک کنم گفتی موقع رفتن باید ب یکی بگیم

خانوم ابراهیمی رو صدا می کنم

بارون هنوز سرو صداشو حفظ کرده

میرم دمه خونشون برقا خاموشه

نمیدونستن ما تو مدرسه ایم ،

رفتن ...

میریم سمت در

هرچی دستگیررو می کشم باز نمیشه درو قفل کردن و رفتن

با نا امیدی میرم سمت در بزرگه

بازه نفسمو میدم بیرون

ماشین مامانم حکم فرشته نجاتو داره برام

عذر خواهی می کنم و می شینم جلو

مترو مقصد بعدیه ....  

پ.ن : نمی دونستم انقد از رعد و برق می ترسم . بر خلاف همه ترساییم که بهشون غلبه کردم می خوام اینو تا اخر عمر نگه دارم ....

25 ●

چی شد

من‌ که واسه موندنت هرروز دعا کردم

جز تو

با تموم‌ آدمای توی شهر سردم

پس چرا  گریه کردم ....

#اشوان

24 ●

به این توجه کردم وقتی حالم خوبه بیشتر دلم می خواد بیام بنویسم اینجا

نوشته ی های خوبم حال بدمو خوب می کنه ...

وقتی حالم خوب نیست میرم سراغ قلمو کاغذ ...

انگار وقتی جوهر خودکار میره رو کاغذ ناراحتیامم از وجودم بر میداره و با خودش می بره

نوشتن خیلی خوبه خیلی

همه چی یه طور غیر عادی ای داره خوب پیش میره و درست شده

به جرئت می تونم بگم این اولین باره تو دوران المپ احساس آرامش می کنم ...

سوالا برام زندگیه ...

باهاشون نفس می کشم

من خوشبختم

چون کنار کسایی زندگی می کنم که با تمام وجود دوسشون دارم

خدایا شکرت

23 ●

این یعنی تهه تهه تهه دوست داشتن

کمتر ۲۴ ساعت بعد از این که کلی نق بزنی و نا امید بشی

یهو میاد  

یهو همه چیزو عوض می کنه

کی‌ مثه اون می تونه این طوری باشه

که باوجود همه ی بدیات ،  

همه کج خلقیات و ناامیدیات

این جوری بهت چشمک بزنه  

این جوری بغلت کنه و بگه

وروجک

غصه ی چیو می خوری تا من اینجام ؟ هان ؟

حالا دیگه میگی من خودمو بهت نشون نمیدم ؟

اووم اره شایدم راس میگی ..  

این چن وقته نا محسوس هواتو داشتم

ولی حالا دیگه چی می گی ؟  

بازم حرف داری ؟  

دیگه واضح تر از این میخواستی ؟  

توام بخندیو بگی :  

خب چی کار کنم  

دست پرورده ی دیوونه ی خودتم دیگه  

اخه اگه تو رو حس نکنم که  بیچارم  

اگه شبا باهات حرف نزنم می میرم  

وای نمیدونی امروز تو چه شوکی بودم که  

اون لحظه اول که اصن یادت نبودم راستش  

ولی بعد که به حرفای دیشبم فک کردم کلییییییی خوشحال شدم  

نمی دونی چه حس خوبیه بفهمی یکی حرفاتو میشنوه و نمی خواد ناراحتیو نا امیدیتو بشنوه

خدای مهربونم

هیچی نمی تونم بگم  

خیلی مهربونی خیلییییییی  

بودنتو با جز جز وجودم حس کردم  

حتی تو فکرمم نمی گنجید انقد زود جوابمو بدی  

خواهش می کنم دیگه نا محسوس نباش  

خواهششششش  

پ.ن: فوق العاده ترین حس دنیاس وقتی معشوق ادم هواسش بهت هس  

مرسی که کنارمی عشقم

22 ●

وقتی کسیو داری که باهاش حرف می زنی

هر چند کوتاه هر چند کم

درست اون لحظه ایه که یه انرژی دوباره برای ادامه مسیر پیدا می کنی

مسیری که هر چند وقت یه بار باید براش سوخت گیری کنیو دوباره ادامه بدی ...

- که زمانش بستگی به سوخت قبلی داره ...

خدایا لطفا این افرادو برام نگه دار ...

21 ●

بسان رود

که در نشیب دره سر به سنگ می زند

رونده باش ...

امید هیچ معجزی ز مرده نیست 

زنده باش ...

#هوشنگ_ابتهاج

20 ●

یکی از فوق العاده ترین حسایی که المپ به ادم میده ،

حس کنجکاویه ..

کنجکاویه این که پشت یه فرمول ساده چه اثباتای زیادو خفنی وجود داره ...

این اُلی خیلی باحالههههه خیلییییی

لذت بخش تر از این وجود نداره که یه درسنامه ی فیزیک بخونیو بدونی پشت این فرمولای ساده ای که دنیا رو‌معنی می کنه چه اثباتی وجود داره ...

این‌ که دونه دونه ی قوانین ترمورو از اوله اول با تابع احتمالش اثبات کنی تو ذهنتو تعجب کنی بقیه چرا اصن این چیزا براشون مهم نیست ...

البته خودمم همین طوری بودم قبلا

ولی رفتن تو دله اُلیو کار کردن با یه استاد خفن ،

آدم و تغییر میده ...

خوشحالم از اینکه دارم نجومی میشم ...

خیلی خوشحال ...

من ماگدالینم .. غول تماشا ...