#من_یک_جمعیتی_هستم
داستان آموزش تو کشور ما خیلی بحث پیچیدهایه. طوری که دروسی که برای «آموزش» تدریس بشه، و مطالبی که برای «پرورش» ارائه بشه، به کلی تو همون مرحله انتخاب هم شکست خوردهن. و کلا همه چی در راستای یک بعدی بودنمون حرکت میکنه تو این سازمان! ولی حالا خوشحالم که دانشگاه، تا جایی که تونسته (که صدالبته جای بهتر شدن داره) این شرایط رو فراهم کرده که، مسیرای مختلف رو کم و بیش بشناسی و تو مسیری قدم بذاری که میدونی مختص تو و زندگیته. که در کنار یا کلا فارق از مهندس، دکتر یا دانشمند بودنت، میتونی تا فی خالدون فلسفه بری با استاداش، موسیقی رو انتخاب کنی، تئاتر یا شعر و ادبیات و یا اهمیت به جامعه. گروه یاری گران، فردای سبز، و به خصوص جمعیت امام علی، که بهت فرصت میدن تا علاوه بر خودت، به جامعهت نگاه کنی و مسئولیتت رو در قبال داشتههات بپذیری.
با تمام وجود خوشحالم که چیزی که ۴ سال برام سرحد اعلای خواستن بود و ذره ذره وجودم بودنش رو میخواست و همه فکری براش کردم، با هرکسی تونستم راجع بش حرف زدم، الان، اینجا تو دانشگاه دوست داشتنیمون بهش رسیدم. زندگی کردن با بچههای حاشیه شهر، دیدن رنجها و غماشون، تلاش کردن برای ارائه یه راه حل درست و عمقی و اگاه کردن مردم راجع به این موضوع، همه چیزایی بود که تو جمعیت امام علی دارم به دستش میارم.
من ابعاد دیگهم رو که آموزش و پرورش ازم گرفته، با آموزش به بچههایی به دست میارم که اموزش پرورش اجازه شکوفا شدن همون یک بعد رو هم بهشون نداده. #تدریس_عشق دقیقا همون چیزیه که منو از سردرگمی و یه عده بچه بیگناه رو از ضدجامعه شدن نجات میده. جمعیت برا من یه کار انسان دوستانه و خیر نیست که تو اولویتهای بعدی قرار بگیره و تابع کار و بار و زندگیم باشه.
جمعیت تمام زندگیمه. چیزی که به بودنم، به نفس کشیدنم و به انتخاب کردنم جهت میده و روشن میکنه که هرچیزیو تا کجا و چقدر ادامه بدم و یه ارزش معیار و اعلاس، که مشخص میکنه ارزشهای بعدی، تو چه فاصلهای از هم و تو چه ردهای قرار میگیرن.