حال و هوای دوستداشتن و دوستداشته شدن عجیبه
خیلی عجیبه…
و وقتگیر.
این جمله خیلی خوب و خفنه:
If you want to go fast, go alone!
If you want to go far, go together...
ولی یه باگ خیلی بد داره، برا کسی که تند و سریع به جای دور بخواد بره…
کی بیشتر از خودم میدونه چقدددر دست و پا میزنم برا دوست داشتن و در عین حال چقدددر ازش میترسم. دوست داشتن یعنی من در قبال تو مسئولم. زندگی من با تو شریک. زمان من با تو شریک. خندهها و غمم، عشقم با تو شریک. و این شریک شدن سختترین کار دنیاس. گاهی فک میکنم کااش یکی بود که فقط وقتای بیکاری میومد، بغلم میکرد، چیزای خوب براش تعریف میکردم و وقتیم کار داشتم میرفت. هفتهای یه بار، ماهی یه بار، هر چندوقت یه بار که بیکار بودم میومد، یکی دو ساعت میموند و میرفت. همین! خواسته بزرگ و عجیبیه ولی فکر میکنم نمیشه فقط یه دختر همچین چیزیو بخواد. حتما یه پسرم هست که اینو آرزو میکنه. ولی خب خیلی محال به نظر میاد!
این حرفارو چرا میزنم؟ چون تو معرض دوست داشته شدن قرار گرفتم! ولی من باید انتخاب کنم که آره یا نه… اون پا جلو گذاشته و حالا من باید واکنش نشون بدم. خوب یا بد؟ نمیدونم…
میدونید؟ الان که میتونم عاشق باشم کلی سرم شلوغه و وقتی سرم خلوت میشه که دیگه شور و هیجان الانو ندارم. ولی به هیچ عنوان نمیتونم از چیزایی که الان دارم بزنم و صرف عاشقی کنم وقتشو!
انتخاب سختیه نه؟
نمیدونم…
من الان پرکارمو دوست دارم
نه الآن پرشورمو…
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.