مدتها گذشت تا فهمیدم عشق نه علاقه شدید قلبیه، نه احساس آرامش، نه حس خوشبختی و نه یه احساس تموم نشدنی.
عشق همونیه که بهت قدرت میده تا بتونی نفس بکشی و از زنده بودنت لذت ببری
وقتی کنار یکی احساس ضعف کردی، وقتی با بودن یه نفر ضعیف شدی، وابسته شدی و حس کردی بودنش تو رو از همه تواناییها و فرمانده بودنات دور کرده و شدی یه قلب تو یه مشت گره شده، وقتی دیدی با وجود یه نفر دیگه تو اوج نیستی، دیگه نمی درخشی، بدون همه جای کار داره میلنگه.
عشق اونیه که به درخشیدنت قدرت بده و به قدرتت زیبایی، به قدمهات توان بده و به هدفت روشنایی
عشق قرار نیست با تو هم مسیر باشه، هم هدف باشه، فقط کافیه کمی مثل تو به تو و هدف و مسیرت ایمان داشته باشه و یه گوشی باشه که هم شادیتو بشنوه و هم غمتو…
بی حدو مرز معتقدم آدما غمپذیرن و میتونن خیلی جاها غمشونو تو خودشون هضم کنن و به روی کسی هم نیارن، اما ابراز شادی چیزیه که نمیشه تو قلبت نگه داری، باید یکی باشهه که مثل تو، حدو مرز این شادی رو بشناسه، عمق شاد بودنتو درک کنه و کنارت قهقهه بزنه.
وقتی همه اینارو میذارم کنار هم، بین همهی این آدمای این سالا، یه چهرهی مهربون خندون دوست داشتنی میاد تو ذهنم که سه ساله، پا به پام و بدون هیچ چشم داشتی باهام دویده، با خندههام خندیده، با اشکام اشک ریخته، تو رسیدنهام با لبخند شیرینش موفقیتهامو ساخته و تو نرسیدنها با حس گرمای دستش رو شونههام بهم امید ادامه دادن داده. کسی که مهم نیست تو چه فاصلهایه، کی میبینمش و کی میتونم تو بغلش گم بشم، مهم اینه که هست و خریدار تمام حسهای زندگیمه، کسی که نگرانتر از من برای قلب و احساسمه و پشتیبانتر از همه کنارم قدم برمیداره.
لذتبخشه. داشتن تو، بودن کنارت، قدرتمندتر شدنم با وجودت و همه حسای خوبی که تو این سالها بهم دادی.
مرسی که هستی عزیزترین همراه دنیا…