بعد از دو هفته رفتم سر کلاس و افتضاح میزدم. چرا؟ چون تمرین نکرده بودم. آره کلاسای دانشگاه تازه شروع شده، مدرسهی لعنتیمون و مدیر عوضیمون کلی ذهن و وقتمو درگیر کرده بودن، رو روال نبودم، گیج بودم و کلی چیزای دیگه، ولی بیخود کردم که فقط زورم به پیانو رسیده، بیخود کردم که فقط نیمساعت تمرین کردم و تنها دلخوشی این روزامو از خودم گرفتم. کاش استادم درک نمیکرد وقتی بهش میگفتم وقت ندارم تمرین کنم و دعوام میکرد. کاش میگفت وقتی نمیتونی تمرین کنی کلاس هم نیا. کاش عصبانی میشد. اما آروم گفت اشکال نداره هفتههای اوله، عادت میکنی. فعلا همینجوری آروم آروم میریم جلو تا همه چی بیوفته رو روال و دوباره با حوصله بهم درس داد و من؟ قسم میخورم تا هفته دیگه بهترین عملکردمو ببرم سر کلاس. نه به خاطر این که ثابت کنم هنرجوعه قدرشناسیام، نه به خاطر این که پول دادم برا کلاس و نه برا هیچ دلیل دیگهای. فقط به خاطر خودم، چون نیاز دارم به بودن همچین آرامشی تو زندگیم. چون پیانو اگه کمرنگ شه عملا چیزی از من جز یه ربات نمیمونه.
دیشب داشتم تو گروه همکلاسیا حرف میزدم که یکی از پسرای پارسال دوره چهل اومد پیوی و پرسید خانوم فلانی؟ (من فامیلیم رو نزدم رو پروفایلم) گفتم بله و خلاصه سلام و احوال پرسی که نیستی، کجایی؟ منظورش تو گروه دوره چهل بود. حقیقتا شاید تنها کسی که ازش انتظار نداشتم سراغ منو بگیره ایشون بود. یه آدم مذهبی که خیلیم سخت ارتباط برقرار میکنه با دخترا (نه این که نتونه، نمیخواد) خلاصه از همین پرسش ساده فامیلی من، یهو به خودم اومدم و دیدم یک ساعت و نیمه دارم باهاش حرف میزنم و هنوزم حرف برا گفتن هست :)) فهمیدم منتظر سهمیه مدالشه تا بیاد فیزیک شریف و کلی المپی دیگه هم میان اینور. منم از اونجایی که همیشه دنبال کسیام که باهاش درس بخونم، بهش گفتم که جو بچهها خیلی از درس به دوره و خیلی برام اذیتکنندهس این موضوع، تو که داشتی کتاب خوبی میخوندی بگو منم باهات بخونم. و این طوری شد که دو سه تا از مرجعهامونو قراره این ماه بخونیم و تو یکی از کتابا کلی از من جلوتره که باید کلی تلاش کنم تا بهش برسم :))
این ماه چیا مهمن که بخونم؟
دایتل، ماریون، گریفیث، شهشهانی و زبان
بزن بریم :)