گاهی میشود که حتی حمام رفتن هم میشود دغدغه (دقدغه؟دغدقه؟)
ولو شدی روی تخت ها (ها علامت جمع نیست، تاکید است خودتان درست بخوانیدش)، ولی جانی نمیآید که بلند شی و راه حمام را در پیش بگیری
این روزهایی که شلخته میشوم و موهایم هر کدام یه راهی را برای رفتن پیدا میکنند را دوست دارم
صب دیرتر از هر روز و ساعت ۹ از جا بلند میشوی، تا ۹ و نیم چرت و پرت میگویی و صبحانه میخوری
بعد میای ولو میشوی روی تخت جانت
به خارش سرت فکر میکنی
به اتاقت که بعد از خانه تکانی، حکم آشغال دانی را دارد بس که تمیز است :|
به آرشیو آهنگهایی که از این ور و آنور دست و پاشان کردی و عجیییب حالت را میسازد
به حسین پناهی
به امتحان هفته آینده
به گسسته
به جشن یکشنبه که برایت گرفتند
و آن ته مها ذهنت گریزی هم میزند به تابستان
به پیست کارتینگ آزادی
به آقای مرتضوی که میگوید فاطمه فقط منتظر است من بگویم دنده پنج هم به اختیار خودش
به سرعت
به ارتفاع پاراگلایدرم
و بعد
به همه اینها که فکر میکنی، یکهو یک نفر از درون کلهات تق تق میزند توی مخت که پاشو دختر پاشو
اگر میخواهیاش بجنب
اگر همه اتاقت ریخت و پاش است میزت که جمع است
و این یعنی درس بخوان
میدانید غر غر جزو لا ینفک زندگی من است و این آنقدر قابل لمس است که آقای ش با آن همه صبوری اش، وقتی برای همه غرهایم جواب منطقی داشت، آخرش که همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشد، یک برچسب غرغرو میچسباند روی پیشانی ام و من آن لحظه حس قورباغه ای را داشتم که… هیچی بقیه اش مهم نیست
خلاصه که از آدم غرغرویی مثل من بعید نیست اصلا که سر آن تق تق زننده هم غر بزند
ولی خاب از آنجایی که همان قدر که غرغرو هستم از ضایع شدن بقیه هم (من جمله اقای تق تق زننده) لذت میبرم
دیگر غر نمیزنم و میروم سر درس هایم
اها یک چیز دیگر بگویم
الی میگوید بدترین درد دلتنگی است
من میگویم درمان دارد
بی حسی
باور بفرمایید یک موقعهایی یک مدل حرف زدنهایی باعث میشود یک اتفاقات عجیبی در ذهن بیوفتد
انگار آن آدم در واقعیت محو میشود و تو دیگر هیچ سنسی نسبت به بود و نبودش نداری
کاملا بی حس
و آنقدر این بی حسی لذت بخش است که حد ندارد
زیرا نه دلتنگی برایش تعریف میشود نه هیچ حس کوفتی دیگر
یک فوت کوزه گری دارد که آن را نمیگویم :|
چققدددر چرت و پرت گفتم
من رفتم دیگر
خدافظ
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.