من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

امشب شب مرگه…

بازی دوس‌:)

+ مامان واقعا نمی‌دونستی ماهم غروب می‌کنه؟

- نه خب! تو مدرسه به ما گفته بودن که ماه تو آسمون هست، فقط خورشیده که طلوع و غروب می‌کنه! و روزام چون خورشید هست ماه نمیاد! ولی بعضی روزا ماه بود!

+ خب همین که بعضی روزا ماه و میدیدن و بعضی روزا نمی‌دیدین، براتون نشونه چرخیدنش نبود؟ یا اصن به این فکر نکرده بودین که اگه ماه طلوع و غروب نکنه و همین جوری تو آسمون باشه نصفه کره زمین همیشه ماهو می‌دیدو نصف دیگش هیچ وقت ماهو نمی‌دید؟

- خب فک می‌کردیم همین جوری فقط بالاسرمون می‌چرخه نه دورمون !

+ داشتم به این فک می‌کردم که چقد اطلاعات نجومی مردم کمه! حتی خیلیاشون نمی‌دونن این دنیا چقدددر بزرگه! تصور کن!

ما یه خورشید داریم که ۹ تا سیاره دارن دورش می‌چرخن تو مدارای مختلف ! همین منظومه ما در کنار منظومه ستاره‌های دیگه به دور یه سیاهچاله بزرگ می‌چرخه و این میشه یه کهکشان! یه عالمه ستاره دیگه دوباره یه جا دیگه باهم تشکیل کهکشان میدن!

و حدودا یه میلیون کهکشان میشه یه خوشه کهکشانی ! حالا ما تقریبا صد میلیون خوشه کهکشانی می‌تونیم داشته باشیم

خوشه های ستاره‌ایم که توشون گمن! مامان می‌تونی تصور کن جهان چقد بزرگه؟ بعذ تازه همه اینا میشه آسمون اول! و خدا میگه هفت تا آسمون آفریده که این کوچک ترینشه! ما حتی این اولیشم زیاد سر از کارش در نمیاریم و هنو همه جاشو ندیدیم!

- وای فاطمه !

+ می‌دونی قسمت جالب قضیه کجاس؟ اینجاس که ماها وقتی یه خونه ساده می‌خوایم بخریم، از شش ماه قبلش میریم محله مورد نظرمونو پیدا می‌کنیم و کلی در مورد محیط و آب و هوا و همسایه ها و هزارتا چیز دیگش تحقیق می‌کنیم! اما خیلیامون n ساله به این دنیا اومدیم و‌ حتی برامون مهم نیس بفهمیم کجا اومدیم! در حد یه کنجکاوی ساده هم جایی تو‌مغزمون برا اینا نیست!

- آره راس می‌گی!

+ خدا تو قرآن میگه این دنیا بازیه! کاش وقتی می‌مردیم نمی‌رفتیم بهشت و جهنم ! میرفتیم مرحله بعدی! زیر آسمون دوم!

- بی خیال تو رو خدا ! تو همین دنیاشم موندیم!

+ می‌دونی برا من این دنیا تازه مرحله اول بازیه! این طوری که مثلا خدا بهم میگه خب اکی! الان اینجایی و یه مدتی زمان داری که بهترین کارهایی که ممکنه رو انجام بدی ! و خودت نمی‌دونی که اون زمانه چقدره! نگاه چقد بازیش هیجان انگیزه! این جوری مجبوری از کوچک ترین زمان‌هات بهترین استفاده رو بکنی چون هر لحظه ممکنه وقتت تموم شه و شوت شی مرحله بعد!

این دنیا تمام سعیمو می‌کنم که هم اینجارو خیلی خوب بشناسم هم انقد خوب باشم که بتونم اون دنیا ادامه بازی رو برم! دلم نمی‌خواد تو مرحله اول گیم اور شم مامان! ولی عوضش وقتی بردم، اون دنیا به خدا میگم ، خدا جون من این دشت و قصر و باغ و بستان و نمی‌خوام! من می‌خوام بازم بازی کنم! یه سفینه بهم بده و یه نقشه! خدا من نقشه آسمون دومتو می‌خوام، بیا ادامه بازیمونو بریم.. می‌دونی خدا دوسم داره! بازی کردنم دوس داره… حس می‌کنم بهم اجازه میده که برم طبقه دومشو بشناسم و هی هر دفعه برم مرحله بعد! انقد که برسم به آسمون هفتم… اون موقع میگم خب! من هنو خسته نشدم و خدا می‌خنده :) می‌خنده و یه دنیای خارق العاده دیگه برام خلق می‌کنه! یا نه! یه دنیای جدید نمی‌خوام! ازش می‌خوام که دوباره بفرستم مرحله اول! با همون سفینه هه! یا شایدم ازش خواستم یادم بده یه سفینه خارق العاده بسازم… وای ک چه ماجراهایی داریم با خدا….

- دیوانه تر از تو چه کسی هست؟ بگو :)

+ در راستای ناراحتی از کم دونستن مردم از نجوم و دنیای اطرافشون، می‌خوام یه کار کوچیکی انجام بدم! یعنی قبلا انجام می‌دادم! ولی الان می‌خوام ادامش بدم! اون بالا تو قسمت گذری به بیرون چن تا پست در مورد دنیای عجیبمونو نجوم گذاشتم که از این به بعد سعی می‌کنم اندک اطلاعتمو راجع به این جهان لایتناهی با دوستام به اشتراک بذارم! باشد ک دوست داشته باشین و کنکجاو شوید :)

بالاخره ازت عکس گرفتم :))

تا آخر تابستون همین امسال نجوم برام فقط تو ساختار ستاره‌ها و مکانیستم تشکیل و تحول کیهان و دنیای فرمولا و انتگرالا خلاصه می‌شد…

رصدای باشگاه که‌ به خاطر جو امتحان آرامش نداشت

یعنی دروغ چرا 

اون چن دقیقه‌ای که جمعیت تو سالن بودنو حاضر میشدن می کندم و میومدم بیرون و اون لحظه‌ها آخر آرامش بود

اون شب که تو چشمنای زمین فوتبال خوابیده بودمو تو آسمون غرق شدم

یادش بخیر واقعا! 

تو راه یزد برا رصد فاینال با امیر قدر ستاره‌هارو حفظ می‌کردیم

تو راه اسکچ می‌زدیم

کری می‌خوندیم برا هم

رصد چه چیزی بود...

با این که وقتی نمرش اومد عملا نابود شدم و یه برنز بهم هدیه داد ولی بازم رصد بود

با همون اباهت و عشق و آرامش خاص خودش

یادمه دومین باری که با باشگاه رفتیم رصد ماه میومدو حدودا ساعت ۱۲ غروب می‌کرد

بعد از این که اومدیم تهران امیراحسان این عکس رو برام فرستاد و گفت خودش گرفته و من عملا نابود شدم :))))

اخه هرچی تلاش کرده بودم از پشت تلسکوپ عکس بگیرم از ماه نشده بود :دی

اون روز هرچی بهش گفتم بهم یاد بده عکاسی نجومی نداد که نداد :/

گفت طلارو که گرفتی بت یاد میدم :/

اون روزا گذشت و من برنز شدم و نتونستم یاد بگیرم و الانم که بهش میگم میگه بذار رصد بریم بت یاد میدم!

می‌دونید؟ بدجنسه کلا :| ولی خب من بی کار نشستم که :)) 

امشب دوربینو شارژ کردم عزممو جزم کردم که از ماه عکس بگیرم :))

بااین که عکسای اولم یه جوری بود که انگار از لامپ عکس گرفتم تا ماه ولی انقد تنظیماتشو تغییر دادم تا بالاخره شد ^___^

بالاخره از این گوی جادویی عکس گرفتم

بدون سه پایه :دی

اونم امشب که براش یه شب خاص بود

که اومده بود بهمون بگه آهای زمینیاااا منو می‌بینید؟ الان نزدیک ترو پرنورتر از همیشه اومدم که بهتون بگم دوستون دارمممم

قد یه دنیااا :)

رسیده وقت رفتن

تا عمر دارم این روز کزایی رو فراموش نمی‌کنم

روزی که به جایی رسیدم که به عنوان یه شخص حقیقی ارزشمند جایی برا گفتن حرفام بود، فقط میگم تف به این مملکت

تف به این مملکت که حلال خدارو حروم می‌دونن و حروم خدا رو حلال

که به هر ضرب و زوری و هر بهانه‌ای تو زندگی خصوصیت دخالت می‌کن

خدایا

چن شب دیگه بخوابم ، صب چشامو تو این جهنم باز نمی‌کنم ؟

ممنونم به خاطر همه کسایی که تو این سالا به نفرتم اضافه کردن که هر ثانیه مصمم تر به رفتن، به خلاص شدن از این جهنم دره، فک کنم و براش تلاش کنم

ای کشور لعنتی

ازت متنفرم

بهانه‌ای برای بودن

بعد از مدت‌ها اینجا نوشتن

به بهانه‌ی یک چالش دوست داشتنی

برسد به دست آشنای جدیدم :)

[ایهام داره جمله :دی]

این دومیه همین جوری یوهوییه :دی 

باحال شد دیوونگی‌های آخر شب :دی

از نو :)

زندگیم و المپیاد و تلاش ها و هدف هام وارد فاز جدیدی شدن :)

جدی تر و مصمم تر از قبل در راه تحقق رویاها قدم برمی دارم و ایمان اوردم که همه چی ممکنه :)

حال ما دوتا چه خوبه همیشه :))) هیش کی مثله ما دیوونه نمیشه :)))

الی الی الی

تو فوق‌العاده‌ای دختر :)

کی مثه تو می‌تونه حالمو خوب کنه آخه

وقتی صب زنگ می‌زنی خونمونو صدای نگرانتو می‌شنوم چون گوشیمو جواب نداده بودم

وقتی نمی‌دونم از شدت خوشحالی اینکه انقدر برات مهمم بخندم یا با دعواهات پشت تلفن بگرخم و درنهایت یه ترکیب خنده‌دار از این دوتا میشه حال اون لحظم

وقتی میگم بریم بیرون و فقط می‌پرسی کجا

وقتی شهرکتاب مرکزی رو پیشنهاد میدی و با التماس میگم الی بخدا پول ندارررریییم

وقتی مثله همیشه نقطه شروع بیرون رفتنامون انقلابه و ادامه روزو به حالمون می‌سپریم

وقتی ایده متروگردی میاد تو ذهنمون :))

وقتی میام دروازه‌دولت و خنگولانه بهت میگم بیا بالا و توعم قبول کنی درصورتی که دوباره باید بیایم تو خطی که تو هستی

وقتی بعد هزارو شونصدو نودو هفت بار انقلاب اومدن بازم میگی فاطمه از اینورو به شعور حافظم توهین میکنی :دی

وقتی میریم تو مغازه کوچیک و رویایی و پر از کتاب آقای کریمی که کتاب مصباح یزدی رو بخری 

وقتی آقای کریمی میگه ۵ مین منتظر باشید تا بیارنش و تو این فاصله دعوتمون می‌کنه که کتابارو نگاه کنیم

وقتی با روح و روانمون بازی می‌کنه با نسخه اصلی کتابایی که فیکش تو بازار پر شده

وقتی کتابای انتشارات کاروان و ایزا ترجمه‌های آرش حجازی رو با جلد سخت بهمون نشون میده

وقتی بی‌خیال بودجه و همه چی میشیمو با علم به این که اگه الان نخریمشون دیگه نمی‌تونیم پیداشون کنیم، کتابای فوق‌العادشو می‌خریم

قصه ما به سر نمی‌رسه…

صخی فقط به خاطر تو این پست و می‌نویسم

رفتن به معنای جا زدن نیس

رفتن یعنی رسیدن

رفتن یعنی تمام اتفاقای گذشته رو گذاشتی تو گذشته بمونه

یعنی گفتی این برهه زمانی تموم شده و یه برهه زمانی دیگه شروع شده

شاید از نظر تو، مامانم یا بقیه که از بیرون نگاه می‌کنن آدم ضعیفی باشم

ولی فقط خودم می‌دونم که برا ادامه راه نیاز به آرامش دارم

آرامش ِ اینجا ننوشتن

آرامش ندیدن ِ آدمایی که بدون ترس حقمو خوردن و تمام دست و پا زدنام به هیچ جا نرسید

من نیاز به آرامش دارم

شاید تو بگی ضعیفم که دیگه نمی‌خوام بنویسم ولی من می‌دونم مغزم فضای باز نیاز داره تا به سکون برسه

شاید مامانم بگه ضعیفم که فردا نمیرم برا گرفتن مدال ولی من می‌دونم ذهنم ندیدن می‌خواد برا آرامشش

من نمی‌خوام اینجا بنویسم فعلا چون این وبلاگ با جون گرفتن المپیادم جون گرفته

اولین پستش مربوط به یه هفته قبل از اومدن جوابای مرحله دوعه پارساله

و الان که دارم این پست و می‌نویسم فهمیدم المپیادم جدا از کثافت‌کاری‌های دیگه این مملکت نیس

قطعا این آخرین پست من نیست

و قطعا اینجا تنها جایی نیس که توش می‌نویسم

ولی نیاز دارم که از این فضا دور باشم

تو زندگی ذهن و قلب خودم برام در اولویته

من تمام زندگیم دوییدم

زمین خوردم و قوی تر از قبل ادامه دادم

من انقدر که شکست خوردم، استاد دوباره ساختن شدم…

دوباره ساختن مغزم

قلبم

و زندگیم

همیشه گفتم و تا اخر عمرمم میگم که المپیاد یه مسیر بود برای رسیدن به هدفایی که دارم

و اون هدفا انقدر برام مقدس و بزرگ و ارزشمندن که خجالت می‌کشم از خودم که جا بزنم

اگه به نظر تو من یه قهرمانم و می‌خوای ببینی که جا نزدم، من قبل از اون پستت شماره تماسمو بهت دادم

من فرار نکردم

همین جام

دارم خودمو روحمو مغزمو آماده می‌کنم برای یه ماراتون جدید

زندگی بدون تلاش کردن برام معنی نداره

بدون درس خوندن معنی نداره

هرجا که منو نشسته و بی جنب و جوش و تلاش دیدی بدون که مردم

ولی الان

همینجا

جلوی تمام کسایی که این پستو می‌خونن

می‌خوام بهت بگم که من زندم

و تا وقتی نفس می‌کشم

با هر زمین خوردنی

دوباره بلند میشم و قوی‌تر ادامه میدم

قانون اول زندگیم:

هرجا شکست خوردی برو و با یه پیروزی برگرد…

موفق هستم

حس خوبیه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تموم شد…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خودم جان ِ من

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

لعنتی + پیوست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دو قدم آخر

با تمام وجودم استرس دارم

فردا اخرین امتحانامونو میدین

یکی صب

یکی بعد ازظهر

خدایا نگاهی

آرامشی

هرچی داری دریغ نکن

المپیاده ؟

امتحان مسخره بود

به معنای واقعی کلمه

واقعا افتضاح بود

سوالای آسون و بی ایده

سر امتحان هر قسمت و که حل می‌کردم فقط به این فک می‌کردم که بنویس تا از بقیه عقب نیوفتی

نه این که بنویس تا جلو بیوفتی

واقعا دکترخلج یه المپیادی واقعیه که میگفت امتحان باید سخت باشه

امتحان باید یه جوری باشه که بین کسی که بلده و کسی که بلد نیس گپ بندازه

نه که چیزی باشه که همه بلد باشن و بین کسی ک خوب می‌نویسه با کسی که خوب نمی‌نویسه گپ بندازه

امتحان باید سخت باشه

حتی اگه اونی که بلد نیست و ایده رو نمیدونه من باشم

قطعا اون امتحان تحلیل داده سخت میان‌ترم فوق‌العاده بود و من به امید حرف دکتر که می‌گفت فاینال سخت تره رفتم سر جلسه

ولی سوالا از دکتر نبود

نبود

و این امتحانه فقط ۶ ساعت از وقتمونو هدر داد

سال دیگه ک وارد باشگاه بشم قطعا سوالای من جزو سخت ترین سوالا خواهد بود…

+ بعضی‌ها پیام خصوصی میدن

من ممنونم از لطفتون و شرمنده ک جواب نمیدم

اصن فرصت نیس

وقتی هیش کی نیست که حتی از نگاش آروم بشی…

یه ساعت دیگه امتحانمون شروع میشه

و من هنوز حالم خوب نیس

نمی‌دونم چه حکایتیه که همه‌رو راهی می‌کنم و خودم می‌مونم و حال بدم

خدا امروزو بخیر بگذرونه

صخره پست قوی بودنت خیلی حالمو خوب می‌کنه

هی می‌خونمش

مرسی

ای حال نامعلوم آروم باش آروم…

ساعت ۲۱:۲۰ ، پنج‌شنبه ۱۱ شهریور ۹۵

داشتم فک می‌کردم چه خوبه که یه چیزیو که خیلی خیلی بزرگ‌تر و تواناتر‌از منه قبول دارم
چه خوبه که یه خدایی دارم که وقتی کم میارم، وقتی استرس دارم، وقتی حس می‌کنم هیچی دست من نیست، می‌تونم خودمو دلمو بسپرم بهش و بگم، من نمی‌تونم؛ تو که می‌تونی…
که هندزفریمو بذارم تو گوشمو بذارم سوره مورد علاقمون با صدای استاد شاطری پخش بشه و بعدش استاد فرهمند دعای عهدو بخونه
که حس کنم قبل از شروع امتحان من آروم‌ترینم
خدایا
سکوت شنونده مهربونم
همراه همیشگی ِ تنهاییا و دل‌تنگیام
چه خوبه که هستی تا دلم به بودنت گرم باشه
چه خوبه که تواناتر از منی تا با خیال راحت بهت تکیه کنم و همه‌ چیو بسپرم دست تو
مهربون من
چه خوبه که وقتی تمام وجودم استرس شده و همه، اطرافم چیزایی راجع به جرمای امتحان میگن که من حتی یه بارم نشنیده‌ بودمشون، وقتی فارغ از همشون میام سمتت، با تمام وجودت، تمام وجودمو غرق آرامش می‌کنی
خدایا
مرسی که بهم اجازه میدی حضورتو حس کنم
خواهش می‌کنم بذار و به من توانایی بده همیشه همین قدر باهم دوست و مهربون و نزدیک باشیم
تا آخرین لحظه به امید حس بودنت کنارمه که می‌تونم نفس بکشم و زندگی کنم…

۲۱:۳۲

اون شبی ک اینو نوشتم امتحانمون کنسل شد به خاطر ابری بودن هوا

شب قبلشم کنسل شده بود

شب بعدش امتحان غیر مسلح رو دادیم که راضی کننده بود

و دیشبم امتحان مسلح…

خودم راضی نیستم و یه سری گله‌ها هم دارم

نمی‌دونم از کی

فقط می‌دونم یکی باید باشه که بشنوه

اون یکیم قطعا جز خدا نیست

انقدر بهش ایمان اوردم که می‌تونم خودمو تو بغلش آروم کنم و تماممو بسپرم بهش

اما دلیل نمیشه قبلش سرمو تکیه ندم به شونشو اجازه ندم قلبم با اشکام آروم بشه

فقط اینکه

رصد در مجموع اصلا بد نبود و من بازهم تمام داشته‌هامو گذاشتم وسط…

من ایمان دارم

به توانایی های خودمو اون کسی که همیشه کنارم بوده

پیش به سوی امتحان تحلیل داده :)

سومین قدم

پیش به سوی امتحان رصد :)

دعا کنید منو 

یادتونه اون اولا غر می‌زدم که باید اسم و جای کلی ستاره‌رو تو آسمون بلد باشیم ؟

الان اعلام می‌کنم که علاوه بر اونا، قدر‌هاشون (عددی که به ازای روشناییشون بهشون نسبت داده میشه) رو هم حفظ کردم :|

هنوز برا خودمم عجیبه که اون همه عدد رو یادگرفتم :/

قراره بریم رصدو بترکونیم بیایم :)

دداببظظظ :))

به قدر وسع بکوشم…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نیمکت دانشگاه شهیدرجایی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وای از این‌ حال که دلت رو پای اعدام می‌کشی…

چرا هیش کی نمی‌تونه حالمو خوب کنه حتی خودم…

بعضی وقتا هست

دلت می‌خواد یه گوش شنوای بیکار داشته باشی

که نگران نباشی داری وقتشو میگیری

دلت می‌خواد سرتو بذاری رو پاش و اجازه بدی اشکات بیان رو صورتت

که غر بزنی

گله کنی از خودت

از چیزی که هستی

از کم‌بودن تلاشت

از خسته شدنت

از همه چی…

اما این وقتا که نه کسی هست

نه سوالا آرومت می‌کنه

باید بری رو تخت

لم بدی به شاسخینت

لپ‌تاپ و روشن کنی

بذاری محمدرضا علیمردانی با صداش بغضتو تو دلت خفه کنه و

نگاهت به لپ‌تاپ باشه تا استاری‌نایت پاک شه…

دل تنها و غریبم

من و این حال عجیبم

حال ِ بارون‌زده از چشمای ابری

دل ِ دل

دل، دل ِ تنگم

منو این حال ِ قشنگم

حال ِ ابری شده از درد و بی‌صبری

انگار دل ِ منه که داره می‌شکنه

صبور و بی‌صدا هرلحظه با منه

گویا از این همه حس که تو عالمه

سهم منو دلم

احوال تلخمه

وقتی هیش‌کی نیس که حتی از نگاش آروم بشی

دل ِ تنهات رام نمیشه، این تویی که رامشی

وای از این‌ حال که دلت رو پای اعدام می‌کشی

بال ِ پرواز ِ دلت با پتک عقلت می‌شکنه

دل ِ بی دل، بی‌صدا تو مقتلش جون می‌کنه

روزی چندبار قتل حسم کار هرروز منه

این یه حسه تازه نیست این حال هرروز منه

من ماگدالینم .. غول تماشا ...