من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

آبشش

کلمه‌ها عجیبن

همون قدر که دنیاشون می‌تونه دنیاتو لاکچری کنه همون قدرم می‌تونه جهنمش کنه

من نه سر از ادبیات در میارم نه قلم خوبی دارم نه مثه شما با دنیای کلمات آشنام

ولی یه چیزیو خیلی خوب می‌فهمم

یه چیزی که پوست و خونمو دادم تا درکش کردم و الانم دارم جونمو میدم بابت این درک

این که هر کلمه‌ای دو لایه داره

یکی معنی سطحی و دم دستی

یکی عمق و فی خالدون کلمه

و انفجار وقتی رخ میده که دو نفر که باهم حرف می‌زنن، هرکدوم با یه لایه از کلمه صحبت کنن

فک کن شما تصورت اینه که داری یه لیوان آبو می‌ریزی رو میز و این آبی که داره ریخته میشه برا طرف مقابل حکم دریا رو داره، میره توش، غرق میشه…

و شما همون موقع آب ریخته شده رو با دستمال پاک می‌کنی

حرفتو زدی

جمعش کردی و هیچ اتفاقیم برات نیوفتاده

ولی نفهمیدی که یکیو کشتی

مثه عشق

مثه تنفر

مثه دوست

حالا چجوری میشه وقتی غرق شدیم نجات پیدا کنیم؟

آره

یکی که غرق شده رو پیدا کنید و ادامه راه رو با آبشش زندگی کنید

من به یک لیلی محتاجم

گاهی وقتها با خودم فکر می‌کنم که کاش لیلی زن نبود تا عوام این همه به اشتباه نمی‌افتادند

دوست داشتن از عشق برتره؟ ولی عشق جذاب تره…

وقتی عشق باشه همه رفتارا به جا میاد

همون قدر که یه سری جاها دوست دارید غر بزنید، همون قدرم یه سری جاها از صبوری لذت می‌برید

همون قدر که یه سری جاها هیجان زده‌ اید، همون قدرم یه سری جاها آرومید

و همین جوری غد بودن در کنار کوتاه اومدن

غرور در کنار تواضع

خشم در کنار مهربونی

منطق در کنار دوست داشتن

تو روح عنوان اصن :/

دارم یه فیلمیو می‌بینم که نباید ببینم

و دیالوگاش داره منو می‌کشه

لعنتی ِ لجباز ِ کله شق

چرا وقتی پاکش کرده بودی برش گردوندی

اه اه اه -_-

بعدا نوشت: فیلم عالی بود ولی کشنده :|

چشمای خسته، دستای بسته، گنجشکک اشی مشی پرت شکسته…

شب‌ها ۹ و نیم بخوابی و روزها ۵ بیدار شوی

کل روز را تلاش کنی که ابعاد زندگیت محدود به درس نشود

۸ شب که به خانه می‌رسی، چشمانت را باز نگه داری که فیلمت را حتما ببینی و 

این تویی که حق داری یک شب جمعه را که فردایش تعطیل است و روز استراحت، بیدار بمانی و با عشق شب، نفس بکشی

و ظلم است جایی زندگی کنی که به خاطر نقشه بد خانه این لذت شب زنده‌داری های پنج‌شنبه شب‌ها را از دست بدهی

مگر از زندگی چه خواستم دیگر…

کولبر رسمی دیگه چه صیغه ایه ؟

:|

مهم ترین انتخاب ها

میگن فقط وقتی توانایی انجام یه کاریو داشته باشی خدا رویاشو میذاره تو ذهنت

چهارزانو نشستم رو تخت

شهرام ناظری می‌خونه

به همه چی فک می‌کنم و ایمان دارم این فکر کردنا یا فلجم می‌کنه یا عاقبت بخیر!

یکی از اشتباهاتی که خیلی تو زندگیم مرتکب شدم این بوده که یه جاهایی خودمو توضیح دادم برا بقیه

هنوزم که هنوزه یه جاهایی تو انتخاب آدما اشتباه می‌کنم فقط درصد خطام مثلا از ۱۰ رسیده به ۵

زندگی کردن نیاز به لایف استایل داره و پیدا کردن این لایف استایل همون سخت‌ترین کاریه که باید انجام داد

این که تصمیم بگیری زندگیتو وقف چی کنی،

برا چه چیزهایی ارزش قائل شی و برا چه چیزهایی نه،

حضور چه تیپ آدمایی رو تو زندگیت حذف کنی کلا، چه کسایی رو حفظ کنی، بودن چه کسایی رو ترجیح بدی، و با بقیه‌ای که جزو هیچ کدوم از اون دسته‌ها نیستن چجوری باشی

چه کتابایی بخونی 

چه فیلمایی ببینی

و خیلی چیزهای دیگه

نتیجه‌گیری کردن راجع به همه اینا به صورت واقعا درست، نیاز به عمر طولانی داره و دقیقا چیزی که تو زندگی حس میشه محدودیت زمان‌ه، و خب بدون لایف استایل ِ درست زندگی کردنم نتیجش میشه الآن ِ من ِ سرگردون و مات…

نیازه به آدمای درست 

به یه روانشناس

به یه مبلغ

به یه جامعه شناس

ولی مضر ترین آدم برا صحبت کسی ِ که خودش احساس موفقیت می‌کنه و واقعا هم زندگی موفقی داره

چون اون آدم تو زندگی مسئولیتی برا شناخت بقیه نداشته و صرفا مفیدترین راه رو برا خودش رفته و فک می‌کنه بقیه‌هم با همون راه به موفقیت میرسن

من در فقدان پیدا کردن یه روانشناس خوب، مضر‌ترین آدم رو به عنوان اولین راهنما انتخاب کردم و با یه بار هم صحبتی تقریبا به فنا رفتم و تازه یکی دو روزه که دارم به خودم میام و به خودم یادآوری می کنم راه آدما متفاوته

[دعا می‌کند روانشناس یافت شده توسط الی خوب باشد] 

در دست تعمیر

یه موقعی به خودت میای که می‌بینی سال‌ها زندگی کردی ولی انگار چیزی به دست نیوردی

از نظر بقیه شاید حتی تو شرایط خیلی ایده‌آلی باشی ولی تو ذهن خودت نه تنها هیچی ایده‌آل نیست که حتی خیلی هم درهم‌ه

بعضی موقع‌ها هست آدم نیاز داره خودشو بتکونه

نیاز دارم به تکونده شدن

که همه چیو بریزم بیرون و از نو بچینم خودمو

احساس آدم چرخشی‌ه خیلی…

یه زمان‌هایی منطقی، یه زمان‌هایی احساسی

باید سعی کنم تو هر پیچی که هستم، دز اون یکی احساسمو کنترل کنم، چون زندگی نه بدون قلب ممکنه، نه بدون مغز…

یه آسایشگاه روانی، مناسب ترین جاییه که ادم می‌تونه توش زندگی کنه، ولی زندگی بیرون آسایشگاه به ما نیاز داره…

ولی میشه برا یه مرخصی یه هفته‌ای از زندگی روش حساب کرد 

هوم؟

پیشنهادم اینه که تو هر سن و جنسیتی هستید یه چیزی رو داشته باشید که بشه بغلش کرد

من ۹۰ درصد نفس کشیدنامو مدیون شاسخین و بغلشم که اگه نبود نابود بودم…

پر کردن یه خونه به صورت نم نم خیلی لذت بخشه 

مثه اتاقم که سال‌ها براش زحمت کشیدم و هربار یه چیزی که لازم داشتمو بهش اضافه کردم تا شده اینه دوست داشتنی 

آدرس وبلاگ و تک بودنش برا من، به شدت دست و پامو بسته که نتونم جای دیگه بنویسم و سرویسای دیگم عرفان و نداره که براش قالب بسازه که خونمو دنج کنه

هر چند که اینجا رو هم با اون اشتباه اول و زیاد شدن مخاطبا از دنجی دراوردم

میگه با قهر به آدما نگاه می‌کنم تا دوست داشتن

میگم چرا ادمارو دوست داشته باشم؟

میگه به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

از درون فرو میریزم

انگار که شیشه‌ها شکسته میشه و قلبم شروع می‌کنه به تپش

می‌ترسم

از همه سال‌هایی که اشتباه رفتم

فک می‌کنم

به خودم

به کارام

آروم‌تر که میشم، ذهنم میره سمت همه لحظه‌های خوب بودنم

اشتباهم این بود که فک می‌کردم اگه کسی نتونه وارد قلعه راپانزلم بشه، نباید دوسش داشته باشم

قبلا می‌گفتم بی تفاوت باشم، الآن می‌گم عادی باشم

یه سری چیزا برا من خاص بود

اون خاص بودن‌ها خوب بودن، خیلی زیاد

ولی نتیجه گیری رفتارهای موخر بر اون خاص بودن‌ها اشتباه بود و سیاه شدم

می‌خوام دلمو بتکونم

اون کنج ِ دنج ِ تنهایی همیشه مال منه ولی تازه فهمیدم که با دوست داشتن بقیه از دستش نمیدم

فقط باید حفظش کنم و مواظبش باشم

کمتر حرف بزنم

کمتر حرف بزنم

کمتر حرف بزنم

شاید آرامشم برگرده…

اه

حالم داره از خودم بهم می‌خوره و عمیقا می‌خوام که بمیرم :(

لحظه فروریختن

به جهان خرم از از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست 

مرا بشنو از دور…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سرم گرمه نوازش‌های اون بود که خوابم برد و کوچشو ندیدم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

منو می‌بره از توی زندون…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دارم عروسکامو می‌رنجونم…

ولی دیگه وقتشه برن پیش بچه‌هایی که باهاشون بازی می‌کنن

هرچند که خودخواهانه دارم چنتاشونو نگه میدارم…

از فا تا دو - رِ - می - گریم…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به پراکندگی ِ یک مغز…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هیچ در هیچ بپرس که جوابت اینجاست…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

میگی عشق؟ میگم عشق…

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

حسین اون طبل شادانه رو بیار :)

بردیم

نوش جون جوونامون که دارن همین جوری درو می‌کنن :)

دست شماره ده دوست داشتنیمونم درد نکنه با این تیم جوون و جسوری که درست کرده :)

ولی خب دربی وقتی دربیه که من ِ دخترم اندازه همه اون مردایی که امروز اونجا بودن و عشق کردن حق داشته باشم تو اون ورزشگاه لعنتی دوست داشتنی که مثلا اسمش «آزادی»ه عشق کنم

جیغ بزنم شعار بدم تشویق ایسلندی و موج مکزیکی برم صورتمو آبی کنم

ولی خب

بی خیال بابا :) بچه هارو بگو کلید کردن رو سه :))

پرسپولیس تو کل فصل ۵ تا خورده بود تو این بازی ۳تا خورد :دی نوش جونتون رفقا ^___^

تا همین یه ساعت پیش بیرون بودیم 

تا ۸ که کلاس داشتم بعد از اونم مامانم اومد دنبال من و رفتیم دنبال حسین و به مناسبت این برد دوست داشتی شام رفتیم بیرون :))

برگشتنی هم گل سر خریدم ^___^

+ اگه اون پستای قدیم ندیمای منو خونده باشین یه تغییر چشمگیری تو نوع نوشتن می‌بینین و خب این به خاطر آپشن ِ داشتن یا نداشتن ِ مخاطبه… صخی میگه مخاطب مهمه ولی مهم تر اینه که کنج امن بلاگت همیشه قابل اعتماد و بدون تکلف بمونه:)

خب راستش احساس می‌کنم نمیشه دیگه انقدر بی توجه به همه چی حرف زد

من دلم می‌خواد بیام اینجا و از هرچی تو ذهنمه بنویسم، از همه اتفاقایی که میوفته و دوسشون دارم یا از همه‌ی احوالات بدم

اما احساس آرامش ندارم

یه مدت رمزدار می‌نوشتم برا آدمای واقعی ای که اینجان فک کنم دوباره باید همین کارو کنم و خب این امنیت و آرامش بیشتری برام داره

تا جایی که یادم باشه دوباره رمزو برا کسایی که بودنشونو دوس دارم میفرستم اگه کسی هم بود که تا امشب چیزی براش نیومد اگه خواست بپرسه رمزو

+ شملیا هنو اینجارو می خونی؟ اگه می خونی یه پیام میدی؟ آدرس وبتو گم کردم… دلم برات تنگ شده دختر

من ماگدالینم .. غول تماشا ...