من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

میشه لطفا بشنوی؟ میشه؟

هر یه نفری که فوت میشه

میشه داغ دار شدن یه خانواده
بی پدر شدن چنتا بچه
خدایا خواهش می کنم کسی نمیره 😭😭🙏🏻
خواهش می کنم 😭

زمزمه‌های سحر

می‌دانی خدا

این روزها نزدیکی

و چقدر حس می‌کنم همه‌چی سرجایش است ...

تاحالا فکر کردی چه به موقع همه چیز را تجربه کردم ؟

شاید بقیه بگویند کوچک بوده

شاید بگویند شروع امتحان هایت از ۵ سالگی زود بوده

شاید بگویند بزرگ شدن و تصمیم گرفتن در ۱۲ سالگی و عذاب کشیدن و فهمیدن در ابتدایی فاجعه بوده

شاید بگویند سپردن اختیار به دختر ۱۶ ساله حماقت بوده

شاید بگویند در ۱۷ سالگی، این فهمیدن نادرست بوده

اما نبوده و تو میفهمیدی

نبوده و تو چه استادانه هوایم را داشتی در این سال‌ها

نبوده و من حالا خوشی ِعذاب هایم را حس می‌کنم

حالا می‌فهمم چه می‌خواهی از من

وقتی تا ۱۷ سالگی مرا در دوره‌ی فشرده‌ی کلاس‌ها و امتحان های پیش بینی نشده ات راه داده‌ای

و چه خوشحالم که بقیه، تو نیستند...

فکرش را بکن

اگر آن امتحان ها از ۴ سال دیرتر شروع میشد

یعنی الان من باید در بیمارستان میبودم ؟ و هنوز تورا نشناخته بودم ؟ و زندگیم را درک نکرده بودم ؟

فاجعه فاجعه فاجعه

چه خوب که بقیه، تو نیستند خدا ...

چه خوب که در این ۱۷ سال با من معامله کرده‌ای

چه خوب که چیزهایی دادمو بهترین‌ها را برگردانده‌ای سکوت

از تو چه پنهان هنوز یواشکی غصه آن‌ها را میخورم

از تو چه پنهان که دادنی هایم را فراموش نکرده ام

از تو چه پنهان که هنوز بابت آن داده‌ی خیلی قدیمی اشک می‌ریزم و مرحم میخواهم

اما خدا

تو ندید بگیر این بی‌قراری هارا و مرحم باش

مونس باش

بگذار به حساب کم توانیم در این سال ها و خسته شدن روحم

خدا در این میدان مسابقه گاهی کم می‌اورم

به رویم نیار و زیر بازویم را بگیر

اجازه بده گاهی در آغوشت استراحت کنم

سرم را بغل بگیر و بگذار گاهی های های گریه کنم

پیشانیم را ببوس و بگذار با تو آرام شود این قلب خسته

مهربان جان

ساده بگویم

بی‌تو نمی‌شود هیچ جوره

سکوت

سکوت، میدونی چیه ؟ من به بودنت نیاز دارم ..

به این که سکوت می‌کنی و می‌شنوی .. اسمتم روته دیگ .. سکوت شنونده

تو همه لحظه‌هایی که بدون ناراحتی جلو میرفتم کنارم بودیو در عینه هیچی نگفتن بودنتو نشونم میدادی ..

یادته معجزه‌هاتو؟

من حسشون میکردم

وقتی خسته میشدم

وقتی غر میزدم

وقتی نمیدونستم باید چی کار کنم میومدی

میومدی و یه جوری ک فقط مخصوص توعه کارارو درست میکردی ..

مطمئنم تو الان بهتر از هرکسی میدونی حالم چیه

درونم چی میگذره

الان از اون موقع هاس که باید بیای

از اون موقع ها که من خسته شدم و کم اوردم

از اون موقع ها ک فقط آغوش تو دوای دردمه

سکوت شنونده مهربونم

من این پایین

منتظره توعه آسمونیم

منتظر تویی که تو سخت ترین لحظه های عمرم آرامش قلبم بودی

بیا من خسته شدم

بیا و آرامشم باش ...

دوباره نم‌نم بارون ...

چشاتو ببندی و صدای بارون گوشتو نوازش بده

پنجره رو باز کنی و بوی نمش مدهوشت کنه

آروم باشی و تو ذهنت هیچی نباشه

این لحظه هارو با دنیا عوض نمیکنم

خداجون عاشقتم که بارون بهمون میدی

عاشقتم ک نگاهت به دل بیقرار همه هست

+

بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن

دلم داره پر میکشه واسه تو و قدم زدن ..

67 ●

وقتی این موقع صب بیداریو حس می کنی تنهایی،

و آسمون با صدای مهربونش میگ خدا هست ،

بهترین لحظه ی وجود داشتن تو این دنیاست ...

خدایاااااا عاشقتم ک فقط تورو دارم و توهم نا امیدم نمی کنی

مرسی ک هر لحظه و هر ثانیه به دلم گوش می کنی ...

می فهمم ک باهام حرف می زنی مهربونِ من ...

62 ●

مثه این بچه کوچولوها که میرن بیرون سفت مامانشونو می چسبن و حس می کنن آغوش هیش کی جز اون براشون امن نیست،

سفت چسبیدم بهت و یقین دارم جز تو هیچ چیز این دنیا واقعی نیست ...

انگار که فقط تو باشی و من و یه جهان  لایتناهی که قراره باهم و بی توجه به همه به سمت دلش (که معلوم نیست کجاشه) قدم بزنیم و هات چاکلت خوشمزه و کیک کاکائویی که من دوست دارم بخوریمو از همه چی حرف بزنیم ...

تو مثل همیشه آروم و بی صدا به خوشحالیا و حجم هیجانمو غر زدناو دلخوریا و ادا دراوردنام گوش کنی و وقتی دلم سبک شد، وایسی

وایسی و با اون چهره ی آرامش بخشت که نمی دونم چه شکلیه بهم نگاه کنی و لبخند بزنی و بگی وروجک:

غصه ی چیو می خوری تا من کنارتم ؟

دیگه چی بهتر از این که دوتایی باهم داریم چیزایی که تو دوست داریو می خوریم ؟ :)

بعد دستتو میذاری زیر چونتو آروم با خودت فک می کنی:(اون موقع که داشتم از روحم تو بدنش می دمیدم ، کجا اشتباه شد که این انقد لجباز و غرغرو شد؟)

بعد مثه من ک همیشه جواب خودمو میدم با خودت میگی :( همچینم بدنشدا :))) اگه غرغرو و لجباز نبود ، با همه کنار میومدو کمتر تنهاییمونو باهم پر میکردیم:دی)

رو میکنی به منو نمی دونم چی میخوای بگی

ولی من زودتر برمی گردم سمتتو سفت بغلت می کنم و با سلول سلول بدنم نفس می کشمت و میگم عاشقتم که هستی، مرسی که من همین جوریم که هستم، مرسی که انقد دوسم داری که باهام معامله می کنی

سکوت شنونده ی مهربون و خوشگل و قشنگم، چه قد خوبه ک همون جوری که هستم تورو دارم و باعث آرامشمی :)

و تو همون جوری تو همون سکوت مهربونت ، منو به خودت فشار میدیو بوسم می کنیو انقدررر تو بغلت نگهم میداری تا روحم از بدنم جدا شه و بعد دوتایی باهم به آسمون میریم ...

 

شب بخیر مهربون همیشگی ... تو که نمی خوابی ولی امیدوارم تا وقتی من خوابم ، آروم باشی ...

37 ●

این روزا خیلی حس خوبی دارم

خیلی

با برنامه درس خوندن بی نظیره ...

این که حس کنی مفیدی عالیه

مطمئنم این روزا فارغ از هر نتیجه ای از بهترین روزای عمرم میشه ... عاشقشم

عاشق همه چیم

عاشقم، عاشق اون بالا سری 

اون که تنها با ما پرید خنده

عاشق مامانم ، حسین ، بابا ..

عاشق خودمو هفده سالگیمو المپیاد و درس و این روزای طلایی و مهربون

مرسی سکوت شنونده ی مهربونم ..

مرسی که هستی

34 ●

خسته شدم

دلم می خواد پس فردا مرحله دو بدم ومدالمو بگیرم و برم برا خودم

دلم می خواد طلا بشمو یه سال پیش دانشگاهیو فارغ از جهانیو هر درس با اجباری فقط برا خودم باشم

می دونی چقد کتاب نخونده دارم ؟

می دونی چند وقته دست به قلم نشدم و نقاشی نکشیدم ؟

می دونی چن وقته از آب دورمو شنا نکردم ؟ 

می دونی چن وقته به دریا با آرامش و بدون فکر به آینده و درسو مشق نگاه نکردم ؟

میدونی چن وقته با خیال راحت نخوابیدم ؟

آره می دونی

معلومه که می دونی

تو ندونی کی بدونه ؟

خب نمیشه حالا که همه ی اینارو می دونی یه کاری بکنی ؟

می دونی تو بهترین سکوت شنونده ای ..

بدون اینکه فک کنم همیشه برا سکوتت حرف میزدمو تو آروم اون بالا گوش میدادی

مواظبم بودی ..

چقد سخته که انقد دوستت دارمو انقدم دوریو دست نیافتنی 

دلم برات تنگ شده

میشه دوباره بغلم کنی ؟

میشه دوباره از اون حس خوبایِ یه دفعه ای بذاری جلو پام ؟

سکوتِ مهربون من

بغلم کن

بغل تو بهترین جای دنیاس

میشه شاسخینمم باشه ؟ اونم مثه من تنهاس ..

یا نه اصن تو نیا ... ما میایم .. مثه اون موقع هایی که می بردیم بالاو حس می کردم روحم بدنمو ترک کرده ..

آره این طوری خیلی خوبه ... ما الان میام ...

33 ●

فکر یه سکوت شنونده از اون فیلمی که برا رضا صادقی ساخته بودن افتاد تو سرم

اون خانومِ روزنامه نگاری که شوهر خبرنگارش به خاطر دروغ هایی که تو جامعه دیده بود روزه ی سکوت گرفته بود

و رفته بود به یه جای دور

خانومه از سر کار که میومد زنگ میزد بهش

گوشیو میذاشت رو آیفون و همزمان با کار کردن حرف می زد

پشت تلفن فقط سکوت بودو سکوت بود و سکوت

ولی یکی بود

که می شنید ... که مهم بود براش ...

اون اخره اخرشم فقط یه کلمه گفت و با اون یه کلمه غوغا کرد

یه کلمه ای که بس بود تا به خانومه بفهمونه همه ی این مدت با همه این دردات منم زندگی کردم

یه می فهممت کافی بود تا لبخند بیاد رو لبای شاکیه اون روزاش ...

از اون موقع فکر این سکوت شنونده تو ذهنم بود ..

صدامو ضبط می کردم ... می نوشتم ... همه جا سکوت بود ولی کسی نمیشنید.. کسی نمی خوند ..

الانم کسی نه میشنوه نه می خونه ..

همه ی اینارو نوشتم که بگم یکیرو پیدا کردم که هرچقدر کمو محدود ولی اون جایی که ازش می خوام می خونه و  سکوت می کنه ...

میدونم اینجا نمیای و اصن من تو دنیای بزرگت جایی ندارم که بخوای بیوفتی دنبال پیدا کردن وبلاگ -هرچند که اصن نمی دونی همچین چیزی هس- ولی ازت ممنونم و‌امیدوارم انرژی این تشکر بهت برسه ...

بعدا نوشت: خدا هم میشنوه هم می خونه ..

من ماگدالینم .. غول تماشا ...