من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

لمسم کن به هر دعا

وارد کلبه ی کوچکم میشوی و یک راست بسوی تخت میروی
همان‌طور در سکوت
جای متکا را کمی درست میکنی
دستت زیر سرت، روی متکا
به سقف نگاه میکنی:
«نمیخواهی بخوانی ؟
نگو ک نمیدانی چرا به این جا آمدم ..»
به سراغ کتابخانه میروم
بدون تعلل "کتاب کوچک معصومیت و امید" ِ صالحی را بر‌می‌دارم و روی صندلی مینشینم ..
در فکر این که کوتاه بخوانم یا بلند، کتاب را باز می‌کنم ..
پس از کمی جست و جو صدایم را آرام میکنم ..

خرابات کوی واژه ها
دخترِ خاموشِ طور و درخت و کجا،
لمسم کن به هر دعا
دریا به انفاسِ خفته‌ی من رسیده است.

من لمسِ توام
برهنه در تکلم طور،
نور، اورادِ روح، راه، واژه... و لال.
من اَرَنی گوی هزار و یک سینای تشنه ام
تورا درختِ آب
کجا برده در دعا،
هی موزونِ می به ذره ی بی کجا!

بشنوید با من

کتاب را میبندم درحالی که انگشتانم را لایش جاگذاشته ام ..
به صورت معصوم تو با آن چشم‌های بسته نگاه میکنم
چشم هایم را میبندم
و به چیز‌های عزیز همین زندگی می‌اندیشم ........
بلند میشوی و کنار صندلیم روی زمین می نشینی
کتاب را بدون این که صفحه را گم کنی از لای انگشتانم بیرون میاوری و در حالی ک پاهایم تکیه گاه دستانت میشود میخوانی:

تاریک، تشنه، تنها
هم از هراس راه بود که هرگز به هیچ منزلی نرسید.

آدم ها گاهی از سرِ یقین
اشتباه می‌کنند!
و
او بسا دلش برای دیگری تنگ میشد
گریه می‌کرد
شاعر هم بود.
عجیب این‌ جاست:
نه او شبیه کسی بود
نه کسی شبیه او.
او مرتب خود را جای پروانه‌های پاییزی
اشتباه میگرفت
یادش می‌رفت دنیا تاریک است
آسمان... تشنه است
و آدمی تنهاست.

دریغا در این سرزمین
باران و بیهوده گی
نام همه مارا از دیوارهای دنیا
شسته است.

و من چه خوب میفهمم تو چه می‌گویی ...

متفاوت

میدونی متفاوت بودن تو هرچیزی مخالفت یه عده بسیاری رو به همراه داره

وقتی تصمیم میگیری متفاوت باشی باید هواست باشه فقط تصمیم نگرفتی که متفاوت باشی

تصمیم گرفتی با عقاید و دونسته های یه جمع بزرگی از مردم مقابله کنی

باید بدونی متفاوت بودن فقط متفاوت بودن نیست

متفاوت بودن یعنی جنگ رو در رو ..

قبل از این که تصمیم بگیری متفاوت باشی باید مطمئن باشی که اونقدر قوی هستی تا از تفاوتت در مقابل بقیه دفاع کنی

وگرنه اگه جا بزنی و دوباره به حال اولت برگردی اینبار فقط مضحکه شون میشی

سر کلاس

حاصلِ یک جلسه نشستن سرِ کلاس دینی

و مطمئن شدن از ۱ شدن انتگرال تابع توزیع ماکسول بولتزمن ....

+ نمی دونم چرا برعکس میاد اینجا .. اونی که من اپ کردم درست بود :(

سکوت

سکوت، میدونی چیه ؟ من به بودنت نیاز دارم ..

به این که سکوت می‌کنی و می‌شنوی .. اسمتم روته دیگ .. سکوت شنونده

تو همه لحظه‌هایی که بدون ناراحتی جلو میرفتم کنارم بودیو در عینه هیچی نگفتن بودنتو نشونم میدادی ..

یادته معجزه‌هاتو؟

من حسشون میکردم

وقتی خسته میشدم

وقتی غر میزدم

وقتی نمیدونستم باید چی کار کنم میومدی

میومدی و یه جوری ک فقط مخصوص توعه کارارو درست میکردی ..

مطمئنم تو الان بهتر از هرکسی میدونی حالم چیه

درونم چی میگذره

الان از اون موقع هاس که باید بیای

از اون موقع ها که من خسته شدم و کم اوردم

از اون موقع ها ک فقط آغوش تو دوای دردمه

سکوت شنونده مهربونم

من این پایین

منتظره توعه آسمونیم

منتظر تویی که تو سخت ترین لحظه های عمرم آرامش قلبم بودی

بیا من خسته شدم

بیا و آرامشم باش ...

چرا؟

[میاد تو اتاقم و رو تخت کنارم میشینه]

- امروز اصن درس نخوندی

+ دیگه نمیخوام درس بخونم .. خسته شدم

- اون موقع که بهت گفتیم نمیشه درس یه سال رو تو ۲۰ روز جمع کنی گفتی من میتونم ..

+ هنوزم میگم میتونم مگه تا الان بد دادم؟

- نه عالی دادی من بهت افتخار میکنم :)

+ پس امروز استراحت میکنم

- از ظهر تا حالا استراحت کردی دیگه

+ امروز کلا مال منه فردا و پس فردا درس میخونم

- پاشو اتاقتو تمیز کنیم

+ همین جوری خوبه مامان

- پاشو شلخته

تمام کارهایی که واسه پیداکردن خودم بهم کمک میکنن رو انجام دادم.
بهترین عطرم رو زدم، لباسی که دوست دارم رو‌ پوشیدم، به آن خیابان همیشگی رفتم و زیر باران پیاده روی کردم، بعد از اون به خونه برگشتم، برای خودم قهوه دم کردم، آهنگ مورد علاقم رو بارها گوش کردم و لا‌به‌لای کتاب ها و نوشته ها و مکتب‌های مختلف دنبال خودم گشتم، اما هیچ‌کدوم از اونا دیگه کارایی گذشته رو نداشتن ...
حس و حالی که من دارم اسم خاصی نداره و تو هیچ مکتبی قرار نگرفته، حس بین تنهایی و بی کسی...
اگه میتونستم از این گمشدگی خلاص شم، بدون شک بی‌کسی رو انتخاب میکردم، بی‌کسی خیلی صادقانه تره اما تنهایی نه، تنهایی مدام این فکرو میندازه تو سرت که شاید کسی از راه برسه ...

‎#روزبه_معین

به چه قیمتی این همه به خودت سختی میدی دختر؟ نشنیدی دکتر چی گفت؟ یکم دیگه به این حجم استرس و هیجانت دامن بزنی قلبت دیگه همراهیت نمیکنه .. امتحانا میان میرن و هیچ‌وقت تمومی ندارن .. میفهمم که تلاشت فقط برا یه نمره خوب نیست و میخوای آیندتو باهاش بسازی.. ولی اینم میفهمم که یه نفر چقدر توانایی جسمی داره .. فاطمه آروم باش

این دنیایی که داری براش تلاش میکنی حالیشه .. اونی که اون بالا نشسته حالیشه .. داره میبینه چقد تلاش کردیو میکنی ..

چرا انقد از تو آشوبی و بیرونو آروم نگه میداری .. جوری ک حتی خودتم باورت شده آرومی و فقط این قلب بیچاره جور همه نگرانی هاتو میکشه .. شاید یه ماه دیگ بعد اومدن جوابای مرحله دو بازم این حرفارو بخونی پس

از فاطمه‌ی یه ماه قبل به فاطمه حالا

از فاطمه‌ی یه ماه قبل به فاطمه حالا

صدامو داری؟ خوبی؟ فقط یه چیزی میخوام بهت بگم .. من بهت افتخار میکنم .. با تمام وجودم بهت افتخار میکنم

افتخار میکنم به این ک من ، تو ، بودم .. تو این چن سال هیچ کیم ندونه من و اون بالایی میدونیم ک تو هیچ وقت از تلاش کردن کم نذاشتی .. میدونیم که هر موقع شکست خوردی دستتو گذاشتی رو زانوهای خودتو تنهایی بلند شدی .. تو همه جوره و فارغ از هر نتیجه‌ای برا من یه قهرمانی

پس لطفا به قهرمان بودنت ادامه بده ..

یک اویِ خستگی درکن

وقتی آدم کسی را دوست داشته باشد، دل بسته اش شده باشد یا چمیدانم از همان ها که مردم اسمش را عاشق میگذارند، شده باشد؛
خسته که میشود تمام خستگی اش را همان یک نفر که دوستش دارد یا دل بسته اش شده است یا چمیدانم شاید معشوقش است، میتواند در کند.
دیگر هیچ کس، هیچ کجای این دنیا خستگی ات را نمیفهمد... دیگر هیچ کس هیج کجای این دنیا دلت را نوازش نمیکند. دیگر خنده ی هیچ کس نمیچسبد به دلت. دیگر چشم های هیچ کس نمیپاشد توی صورتت و زل نمیزند ب نگاهت.
وقتی یک نفر را دوست داشته باشی... دل بسته و عاشقش باشی...
فقط او... تاکید میکنم فقط او میتواند دلت را آرام کند...
فقط او میتواند آنچنان دلت را ببرد که خستگی های روح و جسمت پر بکشند و برای همیشه بروند گورشان را گم کنند لعنتی ها!
فقط اوست... فقط او میتواند...
توی زندگی همه مان یک "او"ی خستگی در کن، یک "او" ی معشوق ... یک "او" که بغل کردن بلد باشد کم است! هر کس باید یک "او" برای خودش پیدا کند!
یک "او" که بتواند دانه دانه خستگی هایت را بتکاند!


#الهه_فیوجی

#الی

خبیثانه :))

مکالمه هدف دار من با مامانم 😁
+یکی از بدیایی که ما تهران زندگی میکنیم اینه که نمیتونیم بریم خوابگاه ، این جوری که همه میگن خوابگاه مثه سربازی برا پسرا خیلی حال میده با وجود سختیاش :))
- همه چیشم خوب نیستا باید خودتون غذا بپزین ظرف بشورین لباس بشورینو اینا
+خب مگه بده :)
- نه بد که نیس اما بعضی وقتا ادم وقت نداره
+ خب مثلا پول میدی به یکی کارای تورو بکنه
- نمیشه ک
+ ولی همخونه شدن خیلییی خوبه ^___^
- نمیدونی با کی میخوای همخونه شی ک از کجا معلوم ادم درستی باشه ؟
+ عه خب ادم خودش انتخاب میکنه با کی زندگی کنه دیگه..
- نه بابا نمیشه
+ مثلا اگه ما شهرستان بودیم من حتما تو تهران با الی همخونه میشدم :)) ببیین مامان یعنی زوج ما
- کاملا ضد همین :)
+ اره دقیقا کاملا همو پوشش میدیم :))

من ماگدالینم .. غول تماشا ...