من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

قسمت سوم (تاب تاب عباسی…)

درگیرم درگیر

این زندگیه خیلی لعنتی شده

همزمان باید به هزار تا چیز فک کنم

و هیچی؛ دقیقا هیچچ کاری نیست که این روزا انجام بدم و‌ بهش علاقه‌مند باشم

هزار تاااا موضوع هست که دلم می خواد بیام اینجا ازش بنویسم ولی مغزم داره می ترکه

نمی دونم چی کار کنم؛

از چی بنویسم…

این ک رتبم از ۵۰۰ رسیده ب ۲۰۰ باید خیلی خوشحال کننده می‌بود

اما چرا حالمو خوب نکرد؟

چرا منی که برا هر موفقیتم یه جایزه برا خودم می‌گرفتم رو وادار نکرد ک از خونه برم بیرون و دنبال شئ مورد علاقم بگردم؟

چرا حتی از این ک مطمئنم امتحان اخر دی رو ک یکی از مهم‌ترین امتحاناس عالی میدم، باز حالم خوب نمیشه؟

اره دقیقا یه وقتایی یه دستای خارجی فکرا و اهدافی ک مال تو نیست رو میذارن تو سرت و تو براشون تلاش می‌کنی به موفقیت میرسی اما دقیقا اون لحظس ک می‌فهمی هیچی، هیچی بدست نیوردی…

تمام این سال ها انقدر خودمو وقف درس کردم که الان می ترسم

می ترسم از این که این تنها نقطه قوت لعنتی رو بذارم کنارو این ده دوازده سال تلاشو بذارم کنارو دوباره شروع کنم…

اردو مطالعاتی دی از فردا شروع میشه و من یه ماه دیگه از عمرمو دارم تصور می کنم که از صب تا شب تو کتابخونه سپری میشه و مغزم مجاب میشه این که می تونم انقدر عالی دیف و فیزیک و گسسته و هندسه تحلیلی بفهمم خیلی لذت بخشه

که تو خیلی خفنی

که حتی عربی رو هم خوب بزنم و بگه ایول چقد خوب می فهمی…

ولی تصور کنم همه اون لحظه‌هایی که دارم با تمام وجود این درسای تخصصی رو می خونم قلبم دستشو گذاشته رو میزو سرشو گذاشته رو دستشو داره اشک میریزه

از وضعیت مزخرفی ک براش درست کردم

از کارایی ک دوس نداره و انجام میدم

از فیزیک که شده همون رسن و طنابی که شریعت زاده می گفت باید بهش چنگ بزنم تا تو چاه زندگی غرق نشم…

و همزمان فکر کنم به آینده ای که باید تو شریف دوباره بخونم و بخونم و دوباره همین فشارا دوباره همین اشکای قلبم که اخه لعنتی داری خودتو می کشی که رنک بشی ک چی؟ که بری؟

چرا فاطمه

چرا…

که وقتی قلبم گوشه سینم کز کرده و زانوهاشو بغل گرفته مغزم بیاد به آغوشش بکشه و بگه درستش می کنیم عزیز دلم…

نمیذارم غصه بخوری که اخه…

اگه تو نتپی … اگه تو غصه داشته باشی، ریاضی فیزیک فهمیدن من به چه درد میخوره اخه… درستش می کنیم خانومم…

و من از بیرون بهشون نگاه کنم و اون جمله معروف همیشگیم بیاد تو ذهنم و دوباره و دوباره زیر لب تکرار کنم:

تو زندگی مشترک مغزو قلب، قلب زن خونه‌س… و کار کردن مرد خونه همیشه متکی به خوب بودن زنه… که اگه زن خوب نباشه مرد فلجه … که اگه قلب خوب نباشه مغز فلجه…

و دوباره به این فکر می‌کنم ک فردا زن خونه خودمو ببرم دکتر و بگم دکتر؛ مغزم داره بال بال میزنه که حال چراغ خونشو خوب کنی، که تو ناراحتی های جسمیشو روبه راه کنی و اون وقت من خودم قول میدم انقددررر نازشو بخرم ک لبخند بیاد رو لبش…

که دوباره جوندار بتپه

مثه همون بچگی‌ها که وقتی با بابا میرفتیم پارک و سوار تاپ میشد از ته دل قهقهه میزد…

اصن دکتر

می‌دونی درد چی بود؟ درد این بود که از پنج سالگی به بعد دیگه هرشب نبردمش پارک که تاب بازی کنه… 

بهار پاتریکیان D:
۲۷ آذر ۱۹:۳۱
الان من نشستم اینجا اِن بار از روی این میخونم زار میزنم خوبه ؟!
پا میشی میری خودتو تشویق میکنی ، اینقدرم غصه ی الکی نمیخوری .. 

fatemeh ^__^ :

تو واسه چی زار میزنی اخه کچل :)
اره اره :)
باید برم خودمو تشویق کنم ^___^

+ چقدر دلم برات تنگ شده بود بهار …
مریم y.
۲۷ آذر ۲۲:۰۴
میدونی دردت اینه که هدفت کم رنگ شده فاطمه 
دقیقا این بلاییه که سر من اومد و هنوزم ادامه داره 

fatemeh ^__^ :

اصن الان نمیدونم هدف چی هست…
آقای خاص
۲۷ آذر ۲۲:۵۲
فیزیک شریف عالیه! ولی این دوران و سن هم عالین! مراقب باشید!

fatemeh ^__^ :

هوووم اره
باید مراقب سنم باشم …
داره از دست میره :(
pary darya
۲۷ آذر ۲۳:۰۰
((-:فشار خستگی از کنکوره یکم استراحت کن با قوت تر ادامه بده

fatemeh ^__^ :

کنکور خره کیه بابا :))
اون تو حاشیه زندگی خیلی خوب داره میره جلو :)
الی
۲۷ آذر ۲۳:۰۴
من با این گریه کردم :| خب؟ :(

fatemeh ^__^ :

روانی ای تو :))
صخره .
۲۸ آذر ۱۵:۳۵
منو نگا؟
یه وقتایی تو زندگیه هممون هست فاطمه
که هیچ کس وجود مفید نداره
خودتی و خودت و یه خوده پاشیده
یه خوده خسته 
یه خوده سردرگم
یه خود تو هزار تا وضعیت مختلف
زندگی ادمارو نگاه کن
یکی پول داره
ارامش نداره
یکی ارامش داره
تنهاس
یکی رفیق داره ارامش نداره
یکی خانواده اش پرفکته اسایش نداره
هیچکس همه چیزو همزمان نداره
هر کس به اندازه ی توانش مشکل داره
اگه سخته 
اگه از پنج سالگی تاب بازی نبوده
تو کل کره ی زمین
توووو کل جهان هستی که اعداد و رقم ستاره هاشو حفظی و با سوادتر از من بزرگیشو میفهمی
تو کل این جهان
یه فاطمه هست که مشکلاتش انقدیه
که توانش انقدیه
که درگیرای ذهنیش انقدیه
که خانوم خونه و اقای خونه 
قلب و مغزش انقدر توان دارن
حالا که انقدر خاصی حالا که همه چییییزت منحصر به خودته
ویژه ی توعه 
حالا که تو دنیا فقط یه دونه فاطمه هست که دادنش به تو
بکشش بالا 
کمکش کن
راهو درستو براش انتخاب کن 
و نذار غمگین بشه
باورش کن
فاطمه رو
تواناییاشو
و درداشو

fatemeh ^__^ :

صخی اگه اینجا بودی؛ قطعا تو بغل من له میشدی خب؟
چقد تو خوبی اخه لامصب :))
صخره .
۲۸ آذر ۱۵:۳۵
خاااک تو سر کافر:/ من چرا تومار نوشتم:/
نمیدونستم انقد زیاده:/ 

fatemeh ^__^ :

خوب کردی اصنشم -_-
صخره .
۲۸ آذر ۲۱:۰۵
قربون شوما هم خوبی از خودتونه هم لامصبی:-D


fatemeh ^__^ :

:دی
ras ta
۲۸ آذر ۲۱:۱۱
یادم باشه یه دونه ازون ویس های طلاییم برات بفرستم D:

fatemeh ^__^ :

آخ آخ شملیا چقدررر می‌خوااممم :))
هنو اون قبلیارو دارم 😍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
من ماگدالینم .. غول تماشا ...