به آینه نگاه میکنم..
دختری با چشمای درشتو موهای کوتاه
پشت عینکی با قاب مشکی و شیشه هایی تقریبا کلفت ..
با پیرهنی اغلب مردونه و آستینهای بالا زده
دختری که گاه و بی گاه مورد هدف جمله هایی مثل :« تو که دیگه دختر نیستی، مثه پسرا سرشو تراشیده، رومونو ازش بگیریم از این به بعد و ... » قرار میگیره
دختری دور از دنیای لطیف دخترونه و به نظر من لطیف تر از همیشه
دور از زیبایی های دخترونه و به نظر من زیبا تر از همیشه
دور از دنیای دخترونه و به نظر من شکننده تر از همیشه ..
سخت تر از همیشه و تنهاتر از همیشه
درس خون تر از همیشه و ساکت تر از همیشه
سنگ تر از همیشه و بارانی تر از همیشه
به آینه نگاه میکنم ..
اتاقی مملو از عروسک های همراه و همدرد ..
میزی باوفاتر از همیشه و رفیق تنهایی
چشمایی ک توش سماجت و پایداری و هدف های بزرگ نظرمو به خودش جلب میکنه ..
سرِ جام محکم وایسیمو فکر میکنم : چقدر دوسِت دارم مونس و همراه همیشگی .. کاش میتونستم قلممو رو آینه بکشم و دنیاتو واقعی کنم .. کاش میتونستم بیام بغلت کنم و به خاطر این ۶۳۰۸ روز که کنارم بودی ازت تشکر کنم..
همراه همیشگی به وجودت افتخار میکنم ..
سرپا می ایستم و تمام قد تا اخر دنیا برات کف میزنم ..
به افتخارت تا زندم زندگی میکنم ..
تا هستی کمک میکنم
تا نفس میکشی تلاش میکنم..
فقط قول بده همراهیم کنی
قول بده قوی بمونی
با تو دنیامو به زانو درمیارم ..
فقط کنارم باش و خسته نشو
کنارم باش و نا امید نشو
کنارم باش و وقتی زانو زدم بلندم کن
من با تو میتونم ..
چشاتو ببندی و صدای بارون گوشتو نوازش بده
پنجره رو باز کنی و بوی نمش مدهوشت کنه
آروم باشی و تو ذهنت هیچی نباشه
این لحظه هارو با دنیا عوض نمیکنم
خداجون عاشقتم که بارون بهمون میدی
عاشقتم ک نگاهت به دل بیقرار همه هست
+
بارون داره هدر میشه بیا با من قدم بزن
دلم داره پر میکشه واسه تو و قدم زدن ..
رعدوبرق عجیبی بود ...
تو مدرسه تنها
با استادی که بی وقفه درس میده
رو میز نشسته بودمو دستم جلو دهنم بود
سعی می کردم هواسم به صدای استاد باشه
برگشت
- تو چقد ترسیدی ... !
نه
دوباره هواسشو می ده به تخته
قسمت دومو که می نویسه
میگم بریم دیگه
به ساعت نگاه می کنه
هنو پنج و نیم نشده
می خنده
- تو که گفتی تا چهل بمونیم (لبخند خبسانه)
نفسمو با صدا میدم بیرون (یعنی خودتو مسخره کن :دی)
- این سوالو حل کنیم بریم
خب
سوال تموم میشه یه سری حرف راجبه ادامه کلاسا میزنه
همزمان وسایلمونو جمع می کنیم
از در میریم بیرون
برق کلاسو خاموش می کنه
یکی از برقای راهرو رو خاموش می کنم
- باید همه برقارو خاموش کنیم ؟
اره بزارید من برم پایین بعد خاموش کنید
پایین منتظرش می مونم باهم میایم بیرون
- فک کنم گفتی موقع رفتن باید ب یکی بگیم
خانوم ابراهیمی رو صدا می کنم
بارون هنوز سرو صداشو حفظ کرده
میرم دمه خونشون برقا خاموشه
نمیدونستن ما تو مدرسه ایم ،
رفتن ...
میریم سمت در
هرچی دستگیررو می کشم باز نمیشه درو قفل کردن و رفتن
با نا امیدی میرم سمت در بزرگه
بازه نفسمو میدم بیرون
ماشین مامانم حکم فرشته نجاتو داره برام
عذر خواهی می کنم و می شینم جلو
مترو مقصد بعدیه ....
پ.ن : نمی دونستم انقد از رعد و برق می ترسم . بر خلاف همه ترساییم که بهشون غلبه کردم می خوام اینو تا اخر عمر نگه دارم ....

-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۴ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۵ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۹ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۲۱ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۱۶ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۲۱ )
-
بهمن ۱۳۹۵ ( ۳۷ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۲۲ )
-
آذر ۱۳۹۵ ( ۲۸ )
-
آبان ۱۳۹۵ ( ۷ )
-
مهر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۲۰ )
-
مرداد ۱۳۹۵ ( ۱۹ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۲۷ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۲۷ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۲۷ )
-
فروردين ۱۳۹۵ ( ۱۴ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱۴ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۶ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۵ )
-
آذر ۱۳۹۴ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۴ ( ۵ )
-
مهر ۱۳۹۴ ( ۱۳ )
-
شهریور ۱۳۹۴ ( ۲ )
-
مرداد ۱۳۹۴ ( ۴ )
-
تیر ۱۳۹۴ ( ۱۴ )