دلتنگم
دلتنگ روزایی که با همه سختیهاش خوشترین آدم رو زمین بودم
سوم دبیرستان خلاصه میشد تو دانشگاه رفتنا به وقت چهارشنبه و کلاس داشتن تو سالن مطالعه یا سایت دانشکده مکانیک با عشقترین استاد دنیا
و رفتن به خونه عجیبترین استاد دنیا به وقت یکشنبهها
اون روزا که دو ساعت میرفتم و دوساعت میومدم که فقط ۵-۶ ساعت سر کلاسش بشینم!
از دور که نگاه کنی کلی سختی داره، این که وقتی همه راجع به قسمت جدید سریال تازه اومده به بازار حرف میزنن، تو تنها فکرو ذکرت کتاب و دفترت باشه و کلی استرس که هر لحظه باید متحمل بشی و با خودت بگی اگه جزو اون ۴۰ تا نبودم چی؟ اگه مرحله دو قبول نشدم و همه چی خراب شد چی؟ ولی بازم همون سختیهارو میخوام. با همون عشقی که داشتم، با همون حسی که به شریف داشتم.
یا پیشدانشگاهی، با همه حسای بدش، وقتی تو اردو عید دونفری پخش میشدیم کف کلاس به تصرف دراوردهمون و ناهارمون طعم شجریان با لیموترش میداد زیر باد پنکه و هوای عشق بهار…
یا شبا وقتی یه رب زودتر درسو تموم میکردیم و ولو میشدیم کف حیاط و به کشف صورتفلکیها و اسم ستارههایی که مشخص بودن میرسیدیم…
و یا شنبههای بعد از هر امتحان که تمام ذوق و شوقم برای دادن یه امتحان عالی بود
دلم دوباره اون روزایی رو میخواد که سرخوشترین دخترای دنیا بودیم…
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.