امروز!
نمیدونم چی بگم………
نه میتونم بگم روز خوبی بود و نه روز بدی. اتفاقایی که توش افتاد تماما تلخ بود، تلختر از زهرمار ولی چیزای خوبی بهم یاد داد.
امروز فهمیدم که چقدر تنهام. و چقدر نمیشه رو هیچ کس، ابدا هیچکس حساب باز کرد. امروز فهمیدم فقط این فاطمه درون و این دستا و پاها و مغز خودمه که قراره تو شرایط سخت کنارم باشه. و فهمیدم پول در ابعاد نه چندان بزرگ حتی میتونه باعث بشه که برادرت یه جوری که هیچ وقت اونجوری نبوده باهات برخورد کنه و بهت بگه نفهم! پر از بغضم… پر از بغض که التماس میکنم تبدیل به اشک بشه.
تا الان اشتباه کردم که از رویاهام حرف زدم، و از کمک بقیه استقبال کردم، هیج وقت نمیشه یه موفقیت بزرگ رو گروهی به دست اورد چون تو تنها عضوی از اون گروه هستی که خالق هدف و رویای اون گروهی و هیچ کس به اندازه تو برای به سرانجام رسیدن این رویا مُصر نیست. چون هر آدمی رویای خودشو داره.
رتبه کنکور فک کنم بیاهمیتترین بخش امروز مزخرفم رو تشکیل داد و قطع به یقین هیج کس تا آخر دنیا نخواهد فهمید که چقددددر از این رتبه به اصطلاح عالی ناراحتم… خوشی نزده زیر دلم، جای من نیستین تا حالمو بفهمین…
نمیدونم چی بگم… امروز قد چندین سال تجربه به دست اوردن چیز یاد گرفتم از اتفاقای تلخ اطرافم و فهمیدم این دنیا و آدماش خیلی خیلی خیلی خیلی بیارزشتر از اونین که حتی تصورش کنم………
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.