تقریبا دو ساعت است که وارد بهترین تابستان عمرم شده ام، این تابستان حتی با همان ۱۵ روز اول منتهی به کنکورش، تابستان رهایی از هرچه اجبار دوران مدرسه است، تابستان ِ عبور کامل از ته قیف ِ منتهی به دانشگاه، قیفی با ۱۲ سال طول و پر از اجبار، پر از تنش، پر از نخواستنها و پر از تلف شدنها.
یک کلام بگویم: تابستان ِ رها شدن است.
اولین تابستانیاست که بعد از اول راهنمایی تا به حال، قرار نیست تنش و دغدغه و فکر درسهای سال بعد را در ذهن داشته باشم، تابستان رها شدن از عربی و دینی و شیمی اجباری و پیوستن به عشق از ته دل است.
راستش را بخواهید حتی نجوم خواندن هم آن لذت نابش را ندارد وقتی خواه ناخواه اسم امتحانی رویش میآید.
این تابستان، تابستان ِ فارغ شدن است اما نه از علم و تحصیل، که از اجبار
از این جای زندگی به بعد را عشق میسازد، عشق به جان ِ جانانمان فیزیک، اقتصاد، به استاد بزرگم دکتر شریعتی، عشق به خواندن و فهمیدن و لذت بردن و سیراب نشدن، به تدریس، پیانو، رانندگی و ارتفاع و پرواز، عشق به بچههای عزیزتر از جانم، به تلسکوپم، به معلق شدن لابهلای ماده تاریک و کهکشانهای بیضوی و مارپیچی و معادلات انیشتین و ماکسول و هایزنبرگ، به مغناطیس و دنیای عجیب و غریبش و عشق به زندگی کردن شبیه یک انسان
همان انسانی که خدا آزاد و رها آفریدش، به دور از اجبار و تعلقات دنیا، شبیه همان انسانی که میل به کمال دارد.
شاید بگویید همه این هارا در این ۱۲ سال هم میتوانستی به دست آوری، اما شرایط زندگی من اجازه این همه مانور دادن هارا نمیداد، نهایت به دست آوردنهایم از این سالها محدود میشد به ۱۲ سال تجربهی زندگی با دردهایی از جنس یک آدم ۲۰-۳۰ ساله، نجوم و نقاشی و خط و شنا و کشف مسیر درستی که باید در آن قدم میگذاشتم، از حق نگذریم این ۳ سال آخر که نجوم اضافه شد، با خودش خیلی درکها آورد، وسعت دیدم را خیلی عمیق کرد و اصلا همین نجوم بود که باعث شد این تابستان حس رهایی داشته باشم، که بفهمم کیستم و از جان این زندگی دو روزه چه میخواهم.
این تابستان طعم تند و دلپذیر زندگی میدهد برایم…
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.