با آقای مرتضوی رفته بودیم بیرون، تو شهر داشتم رانندگی میکردم
هی میگفت فاطمه آروم برو
آروم دختر ماشینت خیلی تیز میره!
هی میگفتم باشه باشه ولی خب به قول خودش دلم نمیومد پامو از رو گاز بردارم و تو پیچاهم هرآن منتظر چپ کردن بود 🙄
یهو گفت نه این طوری نمیشه! من باید تورو ببرم یه جایی که این عطش گاز دادنت بخوابه 🙊 منم از خدا خواسته :))
هی میگفتم کجا میریم کجاااا! میگفت میریم جاده مرگ! میگفتم یعنی چی آخه! میگفت صب کن میبینی!!!
رفتیم تو اتوبان گفت برو سمت اسلامشهر و ورامین! منم خب تاحالا اونجاها نرفته بودم ک! هیچی خلاصه رفتم و هی گفت از اینور برو از اونور برو رسیدیم به یه اتوبانی ک دوربین نداشت و خیلیم پت و پهن بود گفت حالا بگاز گفتم اینجارو میگفتین جاده مرگ؟ گفت نه تو برو به اونجام میرسیم! خلاصه آقا من رفتم اونجارو یه بریدگی بود گفت بپیچ! من از اونور کامیونارو میدیدم که میرفتن تو همون راهه! پیچیدم و رسیدیم به یه جاده دو بانده که از روبه رو و کنارو اینا فقط کامیون میومد :| ولی سرعت آزاد بود :))) اول راه مسیر رفت و برگشت هرکدوم دوتا باند داشت! پامو گذاشته بودم رو گاز و ماشین داشت پرواز میکرد :)))
انقده کیف داد انقده کیف داد ک حد نداره! حالا من پررو این کامیونا که میومدن جلوم بوق میزدم راه میگرفتم ک برم 😂 تا یه جایی هی گاز دادم و اینا بعد یوهو جاده باریک شد، شد یه لاین رفت یه لاین برگشت، اون بتنای جداکننده هم برداشته بودن :|
شما تصور کند یه جاده که همه توش بالای ۱۰۰ تا میرن و هر لحظه یه خاور یا کامیون سه برابر خودت از کنارت ویییژ رد میشه :|
انصافا تجربه بی نظیری بود! انقد گاز دادم اونجا انقد گاز دادم که وقتی به منطقه عادی رفت و آمد رسیده بودیم یه آرامش ژرفی داشتم :) اصلا دیگه میلی به سرعت رفتن و بی احتیاطی نداشتم تو شهر ^__^ یه تجربه عالی بود
واقعا همه کسایی ک مثه من عشق سرعتن یه بار باید تو اون جاده که هر لغزشی منجر به یه تصادف مرگباره رانندگی کنن، به یه آرامش و اطمینان بینظیر میرسه آدم تو رانندگی شهری :)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.