این روزا با وجود همه دغدغهها و چالشهایی که تو خونه دارم، اونقدرام بد نیستن
شاید حال خوب بعضی لحظات این روزها رُ تا آخر عمرم هم فراموش نکنم و دلتنگشون بشم…
ادبیات خوندن این موقع شب، همراه آرشیو موسیقیهای مورد علاقهام و خنکای دلپذیر اتاقم، بعد از احساس آرامش ناشی از گلگاوزبون عزیزجون جزو احوالات فراموش نشدنی زندگیمن
این که یادم میاد من آدم تک بعدی زندگی کردن و رباتگونه درس خوندن نیستم، این که شعرو موسیقی داره دو عضو جداناشدنی زندگیم میشه و باید بیش از پیش حواسم رُ بدم بهشون
امیدوارم این یه هفته منتهی به انتخابات با تنشهای کمتری نسبت به چن وقت گذشته تو خونه بگذره و هم من و هم مامانم دوباره برگردیم به همون حس راحتی گذشته، این فضای متشنج دو قطبی تو خونه به شدت همهمون رُ کلافه کرده و بیشتر از همه حسین که میانجیگری میکنه مواظبه که حداکثر جلوی هرگونه بحث ِ منجر به نظام و سیاست رُ بگیره
ولی زندگی هنوز خشگلیاشو داره
هیچ وقتم از دستشون نمیده
فکر بچهها، فکر تابستون و خوندن کتابام، کلاسای موسیقی و همه و همهی چیزهایی که بارها و بارها اینجا نوشته شدن، حالمو روزامو تنهاییامو میسازن…
بالاخره رسنمو برای وقتی ته چاه افتادم پیدا کردم…