اتاق گه گرفته و حوصلهی از دست رفته
انگیزههای ته کشیده و من ِ دست از همه چی کشیده
از زندگیای که توش خفه خون گرفتم متنفرم
متنفرم
متنفرم
متنفرم
چه جوری دوست دارم فاطمه؟
این جوری که برم موهامو شونه کنم، دارشون بزنم بالای سرم، چتریهای فرخورده و پف کرده دورشو با گیره سفت کنم و مغزمو هی و هی و هی محدودش کنم، فشارش بدم، انقدر درد بکشه تا خفه شه، پیرهن مردونهمو بپوشم، بذارم گلبانگ شجریان بپیچه تو اتاق، اتاقو مرتب کنم، میزمو تمیز کنم، از قهر با عمومیا بیام بیرون و یکم ادبیاتی، دینی ای چیزی بخونم، آروم بشم، جز در مواقع نیاز حرف نزنم، ماشین نخوام، بخوابم و دو بیدار شم
تو سکوت خونه، مثه قبلا فقط بخونم و بخونم و احازه بدم این روزا بگذره…
آهاا، آباریکالله دختر خوب، منم ازت میخوام که اجازه بدی این روزا بگذره، اون لحظهای که پاسخنامهت رو دادی به ممتحن، از همون لحظه رهات میکنم از همهچی، میبرمت پیش بچهها
میبرمت به خدا
قبل از این که نفس کشیدنتو فراموش کنی، قبل از این که بمیری
فقط یه ماه و ۲۸ روز دیگه مونده جان جانانم…