از ۱۳ سال پیش تاحالا یه روزایی تو سال هست که تمام مامان میشه غم
انگار که یهو همه خبرای بد عالم بهش رسیده و حقیقتش اینه که فقط تلخ ترین حادثه و خبر زندگیش براش تکرار میشه
رفتن بابا برا بچهها یعنی کم شدن یکی از فرشتهها
ولی برا مامان یعنی از دست دادن همه تکیهگاهش، همه آرامشش و همه سهم خوشحالیش تو زندگی
بچه با مهر مادر میتونه نبود پدرو تحمل کنه
ولی هیچ وقت جای خالی مرد با بچه برا زن پر نمیشه
آبان یعنی اومدن و رفتن بابا، هفته اولش پاتو بذاری تو این دنیا و تمام دنیای یه زن شی و هفته بعدش با رفتنت، دنیاشو ویرون کنی
همین طور آذر و اسفند روزای نامزدی و عروسی
نزدیک روز پدر که میشه نباید بذارم از خونه بره بیرون
بابا
میشه از اون بالا بیای پایین و مامان رُ آروم کنی؟
میدونی که آروم کردنش فقط کار خودته هوم؟
میدونم که هیچی یادت نرفته، میدونم که هواشو داری، میشه بیشتر باشی؟
نگاش کن، تمام زندگیشو گذاشته مارو بزرگ کنه
نمیخوای با کنارش اومدن یه ذره ازش قدردانی کنی؟
میشه یه حرکتی بزنی؟