در کوچه پس کوچه این روزها، در پس همهی شلوغیها، یک لحظههایی هم هست که چایم را با عطرت هم میزنم…
اینجا برام حکم اون خونه حیاط دار ِ مملو از برگای پاییزی رو داره که وقتی دلم میگرفت، مینشستم رو صندلی ننویی ِ رو ایوون و مینوشتم، میشنیدم و می خوندم
همون قدر دنج
همون قدر دوست داشتنی
ولی نمی دونم چی شد که دلم ازش گرفت و دیگه توش دووم نیورد
خونههای زیادی رو امتحان کردم اما آدم از خونه حیاط دارش با برگای پاییزی و کلی خاطره کجا می تونه بره؟
اومدم وسایلم رو بریزم تو کولهم و برم
نه جایی بمونم
نه متوقف شم
فقط برم…
خونه م رو با همون حال و هوای پاییزیش با جا گذاشتن آخرین یادگاری ترک میکنم و از این پس خونه به دوشیها و گذشتنها رو شروع میکنم
سفر کردن با یه کوله پشتی همیشه لذتبخش بوده، هست و خواهد بود…