خوب است گاهی وقتها، بنشینیم و درست حسابی دور و برمان را برانداز کنیم، یک نگاه خریدارانه به خودمان و اوضاعمان بیاندازیم و ببینیم کجای کاریم؟ تا حالا چه کردیم؟ از کردهها و داشتههایمان چه نصیبمان شده؟
یک وقتهایی باید بشینی و ببینی در مملکتی زندگی میکنی که علی ِ عادل را امام خود میپندارد و یک تن وزن اسم «نظام جمهوری اسلامی»اش است و در دادگاههایش، دزدان میآیند و میروند و زیر میزهارا از پولخردهایشان پر و خالی میکنند و صاف صاف در چشمت زل میزنند میگویند خوب کردم خوردم، نوش جانم، میتوانی بیا بگیر…
و از آن طرف نگاه کنی به آن بالاییها که به مناسبت انتخاب شدنشان در فلان انتخابات توسط مردم گرسنه، نزدیکان را دعوت میکنند و سکه سکه سهم هر خانواده را درون کاسهاش میاندازند…
یا نگاه کنی به عیش و نوشهای آقازادگانشان در شبهایی که گورخوابها خانه ابدیشان را با گرمای تنشان گرم میکنند…
و نگاه کنی به ماشینهایشان آن زمان که پشت چراغ قرمز متوقف میشوند، کودکان کار و مردم فقیر را میبینند و دردشان نمیآید…
و به خیلی چیزهای دیگر که گفتن ندارد
از دلایل حکمهای زندانیان سیاسی بگیرید تا وضع اشتغال و حتی کوچکترین رفتارهای انسانی…
ما بد شدیم
ما از وقتی اسم جمهوری اسلامی را سپر کارهای اختلاف انداز طبقاتی و غیراسلامی مان کردیم بد شدیم…
ما از وقتی پولمان را خوردند و دم نزدیم بد شدیم
از وقتی حقمان را پای مال کردند و از اسمشان حمایت کردیم بد شدیم
از وقتی بدبختی و بیعدالتی و دروغ و اختلاص و زور را در جامعه دیدیم و بازهم از این لوگوی قلابی جمهوری اسلامیشان دفاع کردیم بد شدیم
از وقتی جای جوانان نخبه و تحصیل کردهمان، فک و فامیل فلان رییس و فلان آدم را در بازار کار دیدیم و دم نزدیم بد شدیم
ما بد بودیم
بد بودیم که همان موقع وقتی بنیانگذار این حکومت به ظاهر اسلامی، انگ خیانتکاری بهمان زد هیچ نگفتیم
که نفهمیدیم جمهوری یعنی با مردم بودن و اسلامی یعنی قوانین خدا
یعنی حق به مردم
عدالت برای مردم
آسایش برای مردم
ما معنی حرفهایی که میزدیم را نفهمیدیم و گول یک اسم را خوردیم
ما معنی بی احترامیهایمان را نفهمیدیم و شدیم طوطی دستگاه پر تب تابشان
در راهپیماییها و نماز جمعهها بر نصف دنیا لعنت فرستادیم بی آنکه فکر کنیم دولت مردم نیست
پرچمهایشان را آتش زدیم، خندیدیم و نفهمیدیم پرچم یعنی هویت یک ملت، نفهمیدیم پرچممان را سعودیها آتش زدند و دل ما بود که به درد آمد… ما بودیم که شکستیم نه دولتمان، و یک لحظه فکر نکردیم کودکی که آن سر دنیا رفتارهای وحشیانه و از سر تنفر و کینه مارا میبیند چه حسی دارد…
ما سالهاست بازیچه دولت و حکومتان شدیم بی آنکه بفهمیم در بازیهای سیاسی بین دولتها فقط قربانی هستیم…
قربانی بخور بخورهایشان، لذتهایشان، خوشیهایشان…
و نفهمیدیم هرچه میکنیم، بر سر خودمان خراب میشود، اسیر سیاسی بازیهایشان شدیم و نفهمیدیم همانقدر که ما بی تقصیر در کثافت بازیهای دولتمان هستیم، دیگر ملتها هم بی تقصیرند…
سالها شمشیرمان را از رو برای همه بستیم و من من هایمان گوش دنیا را کر کرد، به همه کمک کردیم و خودمان ماندیم بی دفاع، همه را سیر کردیم و خودمان ماندیم گرسنه، برای همه دل سوزاندیم و هموطنانمان از همه چیز محروم…
ما بد کردیم
ما به خودمان، به هموطنانمان و به آیندگانمان مدیونیم…
به خاطر همه آرامشهایی که حق بود داشته باشیم ولی نداشتیم
به خاطر همه آسایشهایی که حق بود داشته باشیم ولی نداشتیم
و به خاطر همه آزادیهای سلب شدهمان
به خاطر همه حقوق زیر پا گذاشته شدهمان
به خاطر همه دست درازی ها به زندگی و شخصیتمان
ما مدیونیم و کاش این عینک کور کنندهای را که به چشممان زدند بکنیم و دوباره ببینیم
با عقلمان ببینیم که چگونه ویران میکنیم خود را
فقط کاش اگر خدارا قبول دارید، یک بار فقط بروید ببینید حکومت اسلامی در کلام علی یعنی چه
یک بار بروید ببینید حکومت الهی در قرآن یعنی چه
آن وقت اگر فقط یک چیزی از آن را در حکومت انقلابیتان پیدا کردید، فردا و همهی روزهای مانند فردا را از آن دفاع کنید…