بعضی موقعهام هست که آدما بیرحمانهتر از قبل بهت نشون میدن لیاقت خوبی ندارن
حتی وقتی ۳-۴ سال از زندگیتو با زندگی و مشکلاتشون همراه کردی…
این جور وقتام آدم باید یه نفس عمیییق از ته دل بکشه و یه لبخند مهربون بزنه و تدارکات رفتنشو آماده کنه…
آخ که چه حالی میده وقتی به خودشون میان و میبینن چقدر بی لیاقت بودن که این همه سال محبت بی منت رو ندیدن…
اونم بدون هیچ حرفی
بعضی رفتنام هست که لذتبخشه، حال آدم گرفتهس ولی وقتی به اوضاع زمان برگشتنش فکر میکنه و کلی حس خوب و خودسازی پیدا میکنه، رفتنه لذت بخش میشه…
فک کن میریو با بهترش برمیگردی
میریو به بهترش برمیگردی…
این روزها عجیب درگیر هر دو نوع رفتنم و تلاش میکنم حالم خوب باشه
تلاش میکنم کم نیارم
تلاش میکنم قوی باشم…
دیدید روزا چه زود میگذره؟ تا وقتی منتظر بودم ۱۴ بهمن برسه و بتونم برم کلاس رانندگی حتی دقیقههاشم نمیگذشت
ولی الآن که تصمیم گرفتم این روزای آخرو یه جوری تغییر بدم که حداقل کمتر شرمنده شمع رو کیک و آرزوهای قبلش بشم، داره مثه برق میره…
دوست دارم که حس این روزهای آخرو بنویسم
اگه وقت شههههه :|
دلو صورت فلکی ماه بهمنه … تقویم گوشی اینو میگه :)