ساعت یه ربع به هفت از خواب پاشی، بعد نمازو صبونه برا خودت فلاسک و پر کنی از آبجوش
کتاباتو جا بدی تو کیفت و لبالب از حس خوب شنیدن صدای بارون،
پرواز کنی
دقیقا پرواز کنی به سمت کتابخونه
طبق عادت همیشگی و بیگانگی دیرینه با چتر اجازه بدی بارون صورت و شیشه عینکتو خیس کنه و به صدای دلنشین دوست داشتنی مرتضی بعد کلی وقت گوش کنی و زیر لب زمزمه کنی : دوباره نم نم بارون…
لبالب از حس خوب دوست داشتن خدارو شکر کنی که کتابخونه وسط پارکه و باید برا رسیدن بهش سبزی و طراوت و بوی خاک بارون خورده رو لمس کنی و بعد از ده مین عشقبازی با همه حسای خوب دنیا سرحال بری کتابخونه
تا ساعت ۱۲ بکوب درس بخونی و بری بیرون ناهار بخوری و دوباره تا ۸ بکوب درس خوندن و لذت و لذت و لذت و لذت …
از کتابخونه بیای بیرون و شب تاریک و هندزفری تو گوشت و سوز و بوی نم و حس خوب بارون و همه و همه باعث میشه همه خستگیات از تنت بیاد بیرون و خوشحال از این خفن درس خوندن و رسیدن به برنامت با لب خندون بیای خونه و مامانت گل از گلش بشکفه با دیدن لبخندت و با خنده بپرسه ک تو همونی هستی که چن روز پیش میگفتی از درس خسته شدم؟
میخندم و بهش میگم اون موقع بی هدفی داشت منو میکششتتت…
الان هدف نزدیکمو مشخص کردم :)
بخنده بگه من که سر از کار تو درنمیارم :))
شب کلی صحبتای خوب بکنی
قلبت تند بزنه
لبخندات پهن تر بشه و درست لحظهای که چشات داره میره یهو ببینی اون بالا زده
erfan bayat: salam fateme khubi?
چشات چارتا شه ک عه عه این هنو شماره منو داره :))
با کلی ذوق زدگی بری با استاد قدیمی حرف بزنی و بگه شریعت ک رفت اونور دنیا
یه روز که بچهها بودن بت میگم بیای دانشگاه
و تو خوشحااال :))
و بالاخره بعد از مدتها و این دفعه با چن جمله قانعش کنی ک باید آخر فاطمه h بذاره و بعد خدافظی خوابت بپره و
بری همرو با ذوق براش تعریف کنی و
- میگم که
+ میگی که
- خوابت نپرید؟
+ چرا :/
- چنتا خوابت میاد
+ ۶-۷ تا 🙄
- خب میگم که چیزه
+ چیزه ؟
- تا دوباره ۱۰ بشه حرف بزنیم؟
+ قول میدی درساتو برسونی به برنامه امروز؟
- قول قول :)
+ پس بزن بریم :))
و انقققدددرررر حرف بزنید تا ۱۱-۱۲ تا خوابت بیاد و بیهووش شی :))
عاشق این روزام
عاشقشون …
یکی تو آسمونا به فکرمونه
هوامونو داره خدا… :)
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.