من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

ازت ممنونم ای تنهای عاشق ، که یادم دادی دستاتو بگیرم…

امروز عجیب بود

اولین بار کافه و سوراپرایزهاشو اون آهنگای پرسرو صداش

وقتی اون کیک شکلاتی های بزرگ و دیدم و به این فک کردم ک چرا شش تا سفارش دادم

وقتی رفتیم پارک لاله و خوشحالانه تقریبا کل پارک لاله رو دور زدیم با اون جعبه کیکا و چهارتا کیکی ک مونده بود

وقتی با الی و امیر رو چمنا نشسته بودیم

وقتی غر زدم به امیر که چرا نذاشتی کیک و بدم به اون بچه های جلو در مترو

وقتی یه پسر بچه موقعی ک داشتیم میرفتیم اومدو گفت ازش ادامس بخیریم

وقتی بچه ها ازش ادامس خریدن و من بلافاصله کیک و دراوردم و بهش گفتم می‌تونی بخوریش؟

نگاش کردو گفت بذار تو این مشما سیاهه ببرمش خونه

وقتی به مشماش ک خاکی بود نگاه کردم و در کمال نا امیدی زیپ کیفمو به امید یه مشمای تمیز باز کردمو دقیقا همون رو، نمی‌دونم یه مشما از کجا پیداش شده بود

که با خوشحالی از کیفم در اوردمش و به پسر کوچولوعه گفتم کاکائوعه روشو بخور

وقتی اومد برش داره و دیدم دستکش دستشه

با خوشحالی کاکائوشو برداشتم و خودم گذاشتم تو دهنش و کیک و گذاشتم تو مشما براش و بعدم پشتشو کرد بهم ک بذارم تو کیفش… وقتی کیف کهنه و پینه دوزی شدشو دیدم و ازش پرسیدم کی میری خونه، گفت این ادامسارو ک بفروشم میرم و با سادگی تمام ادامساشو جلو ما شمرد … ۱۳ تا دیگه داشت و من ۳ تا دیگه ازش گرفتم

وقتی بغلش کردم و لپشو بوس کردم

وقتی داشتیم سه تایی تو پارک راه می‌رفتیم و وقتی نشستم رو‌صندلیا یکی از پسرارو که یه جای دیگه دیده بودیم دوباره دیدیم

قیافه بامزش وقتی یهو امیرو دیدو شناختش :)

وقتی با چشای گرد شده گفت عه عه من شمارو اونور دیدم! خودتونید؟ چرا همه جا هستید؟ :))

وقتی ما خندیدیم و گفتیم اره خودمونیم و با تمام بامزگی ای ک دیده بودم گفت مگه شما جنید :)))

وقتی امیر بهم اشاره کرد به کیکا و من سریع بهش گفتم یه دقه میای اینور؟

وقتی ازش پرسیدم خونتون کجاس و گفت قرچک ورامین

وقتی داشتم چنتا دستمال بهش میدادم و زیر کیک میذاشتم و به امیر گفت بیا یه چی در گوشت بگم و هی بهش تاکید می کرد به کسی نگیاااا

وقتی دستشو گرفتم و کیکو گذاشتم تو اون یکی دستشو تاکید کردم حتما قبلش دستاتو بشوریااا

وقتی با خنده و مهربونی گفت چشممم یه بار گفتی اطاعت میشه خانومم :) و بعد به امیر چشمک زد

وقتی داشت میرفت گفت من رفتم اونور نیاید اونوراا اگه بیاید دیگه میگم جنید :))

وقتی رفت و به امیر گفتیم چی گفت در گوشت و هی نمی گفت

وقتی اخرش گفت ک بهش گفته شبم همین جاس و اشکام

اشکام ک سرخوردنشون دست خودم نبود

تو راه پارک لاله به انقلاب و اون سه تا پسری ک اومدم بهشون کیک بدم ولی گفتن گرسنه شونه و براشون ساندویچ گرفتم

وقتی اخرین ایسگاه کیفمو نگاه کردمو دیدم هیچی پول نقد برا تاکسی ندارم و عابربانک متروعم پول نداشت

وقتی مستاصل تو حیاط مترو وایساده بودم ک اون دستفروشه کارتخوان بیاره و یهو یه خانومه یه پنج تومنی گذاشت رو جعبه کیکا و بهم گفت اینجا کارتخوان پیدا نمیشه و پولشو بندازم صدقات

وقتی با کلی اصرار کارت هدیمو ک توش چهارو نیم فقط پول مونده بود با رمزش دادم بهش و پنج تومنو برداشتم

وقتی جعبه کیکارو با در نیمه باز گذاشتم رو صندلی محوطه مترو به امید این که شاید یه کسی ک گرسنشه ببینه و برش داره

و وقتی تو تاکسی سرمو تکیه داده بودم به پشتی صندلی و داشتم به گردش این دنیا فک می‌کردم

باقی مونده  اون پنج تومن ک سهم صندوق صدقات شد و بالاخره به خونه رسیدم

امروز عجیب بودو پر درد

و فهمیدم ک من بدون این بچه ها بی هویت ترین فرد جهانم

خدایاا ازت مچکرم

مچکرم ک میذاری با نعمتای رو زمینت دوست باشم و روزی تورو به دستشون برسونم

فقط کمکم کن…

دلا بانو
۱۱ آذر ۱۸:۰۶
چه پست قشنگی....
من خیلی وقت ها می ترسم از اینکه باهاشون حرف بزنم، یا بهشون خوراکی ای بدم و... می ترسم دلشون بگیره و حس بدی بگیرن. نمی دونم
فقط لبخند می زنم بهشون....

fatemeh ^__^ :

هومم 
شاید اگه این رفتارو کسی با ما داشته باشه ناراحت بشیم
ولی این بچه ها انقدر محتاج محبت و … هستن و انقدر مهربونن ک کنارشون بودن یه دنیاس
و اول حال خودمونو خوب می‌کنن…
یک من
۱۱ آذر ۱۹:۰۰
چقدر دوست داشتم پستتو
قشنگ معلوم بود از ته ته دلته!
این روزا بعضی وقتا توی زندگی آدم پیش میان و به نظر من این روزا دقیقن روزایی هستن که خدا میخواد خیلی بهت حال بده، یه جورایی میخواد بگه اصن من عاشقتم :)) یه روز اینجوری میتونه کافی باشه یه ماه، شش ماه حتا یه سال آدمو سرپا نگه داره!
کمک کردن خیلی خوبه اما انقدر دروغ زیاد شده، من به شخصه نمیتونم اعتماد کنم. دیدی حتمن توی مترو چقدر آدما میان گدایی یا کودکان کار و این داستانا
کاش میشد اساسی تر حل کرد مشکلو...

fatemeh ^__^ :

با دل خوندی :)

اوهوم دقیقا این روزا برا دلداگی و عاشقیه :)

اره کاش می‌شد :( کاش یه روزی می‌رسید ک هیش کی گدایی نمی‌کرد هیچ بچه ای کار نمی‌‌کرد
اما من همیشه به این فک می‌کنم ک اگه ۹۹ درصد این ادمام دروغ بگن به خاطر اون یه درصدی ک واقعا نیازمندن سعی می‌کنم به همشون کمک کنم :(
من ماگدالینم .. غول تماشا ...