این تازه اول راهیه که دو سال براش زحمت کشیدم
اون موقع که جوابا اومدو اسممو دیدم فقط منو مامانم جیغ زدیم
به قدری خوشحال بودم که هیچ کلمهای نمیتونست توصیفش کنه
اما کمکم خوشحالیا کم شد
کمترو کمتر
انقدر که بعد تبدیل به ناراحتی شد
همیشه وقتی به لحظه اومدن جوابا فک میکردم
تو ذهنم این بود که با خوشحالی به مدیرمون زنگ میزنم و میگم صد در صد قبولی مرحله دو داشتیم امسال
ولی نشد
نشد که شادیم تکمیل بشه
نشد که با رفیقام بترکونیم دوره رو
از جمع پنج نفرمون که یه المپیاد زیستی، یه شیمی و یه دوقلو فیزیک داشتیم و یه نجوم ، فقط من قبول شدم
دردناک
دردناک بود
هیچ وقت یادم نمیره روزای عید که باهم میرفتیم دانشکده فیزیک دانشگاه تهران
شب ساعت ۸ باهم بر میگشتیم
قرار بود بعده طلا شدن آخر تابستون بریم رفسنجان خونه دوقلوها پسته تازه بخوریم از باغشون
بخندیم و عشق کنیم
بیایم سیستم المپ مدرسرو راه بندازیم
به بچه ها کمک کنیم و ...
هیچ شد
رویاهامون دود شد رفت هوا
فقط خدا میدونه چقدر ناراحتم
چقدر با خودم کلنجار رفتم تا وقتی مدیرمون زنگ زدو بعد از من، از بقیه پرسید بگم اسمشونو پیدا نکردم :(
خدایا حکم و لطفتو شکر کاش تنها نبودم خدا کاش :(
+ آدم نمیتونه تو ناراحتیای دوستاش خوشحال باشه
صخره، بهار ببخشید که دورمو نمیتونم هیچ کاری براتون بکنم
باور کنید از دیدن ناراحتیاتون اشک تو چشام جمع میشه
فقط میتونم بگم ببخشید که هیچ کاری از دستم برنمیاد براتون رفقا :(
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.