من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

75 ●

بالاخره جوابمو دادی 

بالاخره اشتیاقمو دیدی 

بیشتر از یه سال برا دیدن دوبارت صبر کردم

تلاش کردم به هر زحمتی شده بیام ببینمت و هر دفعه یه جوری بهم می خورد

یه برنامه ای جور در نمی اومد

یه امتحانی جلوم سبز میشد

دیگه داشتم دست به دامن خانوادت میشدم ک میانجی گری کنن

می خواستم بیام جمکران از امام زمان بخوام و بطلبیم

می خواستم بیام پیش خواهرت بگم واسطه شه که بیام دوباره پیشت و این دل بی قرارو ، آروم کنم ..

ولی نشد

قرار بود سه شنبه بیام و مجبورت کنم به خاطر عزیز ترینات دعوتم کنی ولی کلاس چهارشنبه ...

لحظه ای که ازم پرسیدن فردا جمکران میای یا نه می خواستم با کلی ذوق و شوق بگم آره حتما 

چرا نیام

ولی یه لحظه برنامه کلاس چهارشنبه که به زور اکی ش کردم مثه پتک کوبیده شد تو سرم

نشستم

امام مهربون

مستعصل

گله کردم

چرا نمیشه هیچ جوری بهت برسم

یهو یه فکر مثه جرقه تو سرم زد

پنج شنبه

شب آرزوها

دعای کمیل حرمت

شب تا صب تو حرم و تو بغلت

پنج شنبه بهترین موقع بود .. فقط باید به مامانم می گفتم

بهش اس ام اس دادم:

<< مامان میشه لطفا پنج شنبه بریم مشهد؟

بعده اذان میریم ، روزم می تونیم بگیریم

شاید هیچ کدوم از روزا نشده بریم که بتونیم لیله الرغائب اونجا باشیم ... >>

و اشک هایی که رو گونم سر می خورد و التماسام به خدا ، که جور شه ..

دو ساعت بعد مامانم زنگ زد :

<< گفتی می خواستی پنج شنبه بری ؟

- آره ..

بلیت گرفتم . فقط کد ملیتو بده بهم ..

- وای مامان مرسیی 048091...

پنج شنبه بعده ظهر پروازه .. جمعه صبم میایم ..>>

و اشکایی که رو صورتم جاری بودو هست و نمی تونم جلوشو بگیرم ..

بالاخره به آرزوم رسیدم

خدایااااااااااا شکرت که نگاهم کردی ...

امام مهربونم ..

پنج شنبه منتظرم باش ..

با یه کوله بار پر از دلتنگی و غصه دارم میام ...

عاشقتم ...

من ماگدالینم .. غول تماشا ...