من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

40 ●

اقعیتش اینه ک اینجا انقد همه ی انرژی ها مثبت شده ک دلم نمیاد با یه پست منفی ریتمشو بهم بزنم ...

ولی خب زندگی همینه ... مثبت و منفی در کنارهم

شادی و ناراحتی در کنار هم

زشتی و زیبایی در کنار هم ..

گاهی با خودم فک می کنم ایا بعضی از این ادمای دورم ناراحتم میشن ؟

جایی شده که بهشون سخت بگذره ؟

و قبل از اینکه بخوام جوابی برا این سوالم پیدا کنم به خودم میگم بی خیال

تو چی کار ب بقیه داری

الان مثلا اونا ناراحتی داشته باشن یا نداشته باشن حال تو تغییر می کنه ؟

و خب قانع میشم و میگذرم ب راحتی از کنار بقیه ...

تازگیا فهمیدم که چقدر ادم ضعیفی هستم

و نزدیک ۱۲ سال این ضعفمو پشت یه غرور و تنهایی عظیم پنهان کردم ...

اما حالا ک وقتش نیست ، کم اوردم ، البته همیشه کم میوردم اما هرچی ک بودو از همه حتی خودم قایم می کردم

یه جوری ک کم کم همه باورمون شد ک من دختر قوی ای هستم

ولی نبودم

من وقتی بابام رفت شکستم ولی دم نزدم ..

اشکامو پشت کلاسای رنگارنگِ از صب تا شبِ تابستون پنهان کردمو همه فک کردن من پر تلاشو باهوشم

زندگیمو وقف درس کردمو با هیش کی دوست نشدم و همه فک کردن قوی و مغرورم

۳ ماه تو بیمارستان و خونه از درد به خودم پیچیدم و به بقیه لبخند زدم و همه فک کردن آرومو با روحیم

نجوم خوندمو خوندمو خوندمو بالاخره دستم رو شد .. من قوی نبودم

و این نبودن داره الان خودشو نشون میده ..

من دختر ضعیفی هستم ...

خیلی ضعیف ...

من ماگدالینم .. غول تماشا ...