با خودم فک میکردم اگه وسط این همه درس خوندن ب آرزوی همشگیم برسم چی میشه ؟
اگه یهو الان سرطان بگیرم چی میشه ؟
شاید خیلی احمقانه باشه ... اما من همیشه منتظرشم ..
شاید بزرگ ترین ارزوم همین مریضیه مرموز باشه که به نظرم خیلی دوست داشتنیه اتفاقا ...
شاید این که ادم عزیزشو با این مریضی از دست بده خیلی ناراحت کننده باشه ..
اما واسه کسی که هر لحظه منتظر مرگِ به نظرم یه اتفاق مبارکه ..
فک کن روز مرحله دو حالم بد شه .. یا مثلا یه هفته قبلش ..
برم بیمارستان
آی سی یو
آزمایش و خبر عجیب ..
تو یه مهمون کوچولو داری تو بدنت ...
یه مهمون ناخونده ..
اروم تو دلم میگم همچینم ناخونده نیس ... چشم انتظارش بودم ..
گاهی چقدر نسبت ب خانوادم بی رحم میشم ...
الان اگه اقای فتحی بود می گفت فهمت در همین حده دیگه .. :|
به قول شاعر :
از نو برایت می نویسم ...
حال همه ی ما خوب است
اما تو باور نکن ...