من و خدات دوتا دیوونه ایم ..

در من تمام توست و در تو تمام آنچه دوست می دارم ...

12 ●

ساعت نزدیک 4 صبحه و من عجیب احساس نیاز به نوشتن می کنم ...

پر از حس متضادم ، خوب و بد .. که بده داره غلبه می کنه

به جرعت می تونم بگم این دوسال از زندگیم که به المپیاد اختصاص داده شده ، یکی از سخت ترین ، عجیب ترین ، پرفرازو نشیب ترین و بهترین و شاید بدترین سالای عمرم باشه ...

این حسه اصلا به خاطر یاد نگرفتم یا نخوندن و عقب موندن از برنامه درسی نیس ...

چون همه چی رو رواله ...

این حسه مهمون نا خونده ی قلب و ذهنمه که دلش می خواد این مدت فقط تموم شه ...

ناراحتم و هیچی مثه یه موفقیت نمی تونه خوش حالم کنه ...

فک کنم این موفقیت رو تو آزمون ۸ مرداد باید بدست بیارم که همراه با یه انگیزس برام ...

کتاب ۱۱ دقیقه پائولو کوییلیو ... عجیب حالمو بهم ریخت ..

چقدر بد بود که اولین تجربم با این نویسنده بنام با بقول خودش سخت ترین کتابش شروع شد ...

دلم می خواد پرواز کنم به سمت روزایی که واسه رسیدن بهش لحظه شماری می کنم ...

واسه دیدن شهر دریایی ها

خدا بامنو تو تو یک قایقیم

خدابامنه تا تو بامن عجینی

کی میگه بد عشق پاک زمینی

من ماگدالینم .. غول تماشا ...